سکشواليته: در برزخ سرکوب، پورنوگرافي و اضطراب ضدلذت - بخش پنجم


ادبیات: در ستایش از سکشوالیته

با خوانش متون کلاسیک و جدید ادبی، زبان، شبکه­ای از دلالت های جنسی را برای فرآیند استعاره سازی امیال و اندام ها سامان می دهد. این فرآیند استعاره سازی اندام ها و امیال، در مرز میان خواست غریزی و هرمنوتیک عرفانی در نوسان است. زبان اگر چه استوار بر دلالت های پایان ناپذیر است و این نوسان یک امر بنیادین زبان به حساب می­آید، اما مبنای هرمنوتیکی ادبیات کلاسیک فارسی تعیین معناها، گشودن رمزها و کدهای زبانی، ساده سازی ابیات به منظور رسیدن به معنای حقیقی و در نهایت تقلیل زبان به مثابه شبکه­ای از دلالت ها به امر نمادین و استعاری است. زبان میان میل و معنا، میان امر نمادین و نشانه های غیر قابل تقلیل در درون ادبیات کلاسیک در گردش است. خواست سیاسی و اجتماعی، زبان را به شبکه ی نشانه های انتزاعی فرا می خواند، تا نشانه ها در بازی آزاد دلالت و میل نیفتد و چرخش معنا با واژگان قابل فهم عمومی آماده ی نظارت و کنترل باشد. چنان که رویکرد در فرآیند خوانش، پرهیز از " کج فهمی" و آشکار کردن معنای اصلی متن، به عنوان پرنسیپ های فهم ادبیات کلاسیک به حساب می آیند. اما زبان با استفاده از این غفلت مدوام خوانش ادبیات کلاسیک، گریزگاه های متعددی برای بازی آزاد میل و دلالت ساخته است. میل چون هوس و عطش پایان ناپذیر، دلالت را به دنبال خود، به گوشه های ناآشنای زبان می کشاند. ولی ادبیات کلاسیک شعر فارسی به گونه ای در درون زبان ابداع شده است که مانع بازیگوشی میل و نشانه می شود. زیرا این ادبیات گریزگاهی در برابر دستگاه های سانسور و نظارت در اختیار ندارد تا میل نه چون بزهکار با نقاب از برابر این دستگاه ها بگذرد. اما به راستی این یک پرسش است که چرا میان نشانه های زبانی که در قالب مجاز ها، تشبیه ها، استعاره ها طبقه بندی می شود، و معنا هایی که شاعران برای سخن و تخیل ادبی خود قایلند، اختلاف معنا وجود دارد؟
 شاعران کلاسیک در بستر نشانه های سکشوالیته، تخیل برای ستایش و فهم معشوق انتزاعی را می آفرینند. از این میل که در درون نشانه ها و تخیل اروتیکی عاشقانه جای دارد، به عنوان خواست حقیقی معنوی یاد می نمایند. ظرفیت این زبان به آن اندازه است که بر خلاف ظاهر فریبنده و انحرافی، میل عرفانی و حقیقتی معنوی را می تواند تبدیل به امر جذاب و سحر آمیز کند. جذابیت سکس هم در زبان و هم در نمایش رسانه ای به ناگزیر و برخلاف انتظار اخلاق متعارف، مبنای تخیل و پرستیژ زبان برای جذابیت های مکالمه ای و نمایشی را می سازد. ادبیات فارسی اوج تخیل عاشقانه در درون نظام نشانه شناخت سکشوالیته است، که از پذیرش نوع نظام زبانی خویش، ابا می روزد. البته به معنای این نیست که شاعران نوعی از مصلحت ادبی را به خاطر توجیه نظام زبانی و تخیل جنسی روی کار آوردند تا افکار عمومی و سلطنت بر علیه آنها به عنوان افراد مفسد، نشورد. در قصد این شاعران استعلای زبان به عنوان یک تمهید به روشنی دیده می شود. زیرا این استعلا اگر در زبان اتفاق نیفتد، سکشوالیته هم چون میل مشروع، ادبیات کلاسیک فارسی را تسخیر می کرد. تجربه های عرفانی و دینی این نوع از نظام زبانی غیراستعلایی را بر نمی تابد و از آن به عنوان "اقتدار نفس انحرافی" یاد می کنند. استعلای زبان به واسطه تقلیل ناپذیر ساختن زبان به میل و دلالت جنسی و هم چنان به واسطه به رسمیت شناختن تفسیر رسمی و اصطلاحی از زبان و مجموعه نشانه های زبانی، امکان پذیر گشت. برای همین در خوانش شعر کلاسیک فارسی باید رویکرد بر مبنای پرنسیبِِ "فهم معنای بنیادین متن" بر اساس اصطلاحات پذیرفته شده در فرآیند نقل و روایت تاریخی، استوار باشد.
تخیل جنسی اگر چه به دلیل نظام سازمان یافته معنایی ادبیات کلاسیک، از دلالت غریزی تهی گشت، ولی زبان این تخیل را در خود همچون امانت نگه داشته تا با از کار افتادن آن نظام کنترل معنایی، خصلت بیانی و دلالتیش را آشکار نماید. البته آشکار است که ادبیات کلاسیک فارسی در جایگاه فعلی، به واسطه هرمنوتیسم عرفانی، نشانه ها و تخیل جنسی اش را سرکوب می کند، ولی زبان با هستی مستقل در درون این نظام هرمنوتیکی، نمایش ستایش برانگیز میل، لذت و نمایش اندام های جنسی زنانه و مردانه است. فقط لازم است تا این نشانه های از کارافتاده به واسطه استراتژی جدید تفسیر، فعال گردد.
ادبیات کلاسیک با جا به جایی نظام استعاره ها، مجاز ها و تشبیه ها به سوی ادبیات متنوع راه یافت. به همین صورت تخیل و نشانه های جنسی نیز در این جابه­جایی دچار دگرگونی گشت. شاید مهمترین دگرگونی هویت یافتن تخیل جنسی زنانه و مردانه در زبان و سکوت در برابر امیال و تخیل جنسی در زبان باشد.

ادبیات عرفانی و تخیل جنسی فاقد جنسیت

در ادبیات کلاسیک بیان تخیل جنسی وعاشقانه مردانه و زنانه یکسان است. به همین خاطر میان همجنسگرایی و ناهمجنس خواهی به لحاظ ماهیت معنای زبانی نشانه ها، در تخیل شاعران تفاوت آشکاری دیده نمی شود. در این جا تنها اشاره به این نظر نیست که حتا شاعران زن برای بیان احساسات عاشقانه و جنسی از بیان مردانه استفاده کرده اند، بلکه ماهیت زبان ادبیات کلاسیک برای تخیل و نمایش اندام های جنسی زنانه آفریده شده است، فقط زبان با قرار گرفتن در بستر های متفاوت سیاسی به گونه یکسان در انواع تخیل جنسی آشکار گشته است. هم "غلامان و سپاهیان ترک" و هم "کنیزکان بیشمار زیبا روی" در قالب استعاره ها و تشبیه های جنسی و عاشقانه ی همسان نمایش یافته اند. اما، درکلیت فضای زبانی اشاره به زنانگی استعاره ها، تشبیه ها و دیگر نشانه های زبانی دارد. ولی، این عدم تمایز ناشی از ابزاری شدن تخیل جنسی، دست کم گرفتن سکشوالیته به عنوان یک اصل در تخیل اندام های زنانه و مردانه، نمادین و استعاری شدن زبان در هرمنوتیسم عرفانی است.
 از آنجا که سکشوالیته نه همچون مفهوم مستقل، که چون استعاره فاقد جنسیت و تخیل زبانی جنسیتی ابداع گردیده، زبان به ناگزیر در نمایش اندام ها به صورت یکسان عمل کرده است. اصولا بایستی تمایز جنسیتی در تخیل جنسی را یک پدیده مدرن به حساب آورد که ناشی از طبقه بندی امیال و کردار جنسی به دو دسته همجنس خواهی و ناهمجنس خواهی می شود. زبان، علایق و معرفت عمومی را به صورت گزاره ها بیان می کند. از سوی دیگر وقتی قدرت بیان و تخیل شاعرانه معطوف به "موقف ادبی شاعر" و پیشرفت او در دربار بوده است، پس چگونگی جنسیتی تخیل جنسی در موقعیت مغشوش و فراموش شده قرار می گیرد. از آنجا که تمام تخیل جنسی و عاشقانه ادبی به عنوان مجاز های استعلایی و مدخلِ بر " عشق حقیقی" قلمداد می شود، پس تمایز جنسیتی تخیل جنسی، به عنوان "دسته بندی ناگزیر" برای شاعران به حساب نمی آمده است. مجموعه توصیف های جنسی و عاشقانه برای مردان و زنان به صورت یکسان قابل فهم بوده یا حداقل شواهد این واقعیت را نشان می دهد. با جابه جایی ادبی به واسطه تقلید از ادبیات غربی، این تمایز هم چون آگاهی سیاسی برای شاعران، به ویژه برای شاعران زن مطرح گردید. عدم تمایز زبانی پیش از آن که محصول عدم کارایی زبان تلقی شود، نوعی از تمهید مردسالارانه به حساب آمد که به دلیلی احساس مالکیت خصوصی نسبت به نمایش وتخیل اندام های زنانه، روی داده است. البته، با این استدلال نمی توان از خرد مردسالاری چشم پوشی کرد که تخیل و نشانه های جنسی زنانه را حذف کرده است. اما، حتا اگر این میل به سود ادبیات زنانه کنار زده شود، زبان قادر به انجام این کار نیست، زیرا تجربه طولانی، تضاد میان ادبیات زنانه و زبان آفریده است، یا حداقل زبان چنان گیچ و در مانده است که این ادبیات را از خود می رماند. با نقد عدم تمایز زبانی جنسی، به صورت جهشی نمی توان یک زبان مصنوعی را ساخت. روان زبان هم چنان مقاومت خواهد کرد؛ زیرا روان زبان یک وهم نیست، به شدت ادبیات را در زیر کنترلش دارد. از سوی دیگر نقد عدم تمایز به عنوان یک امر رادیکال در گفتمان ادبی مطرح است که با سرکوب سیاسی مواجه می شود.
 کلاسیسم تخیل جنسی ادبی، ناشی از سامانه های کنترل نمایش سکشوالیته در تمام عرصه ها و نهاد های حوزه عمومی است. به همین خاطر ادبیات معاصر با سکوت از کنار تخیل جنسی در حوزه امیال عاشقانه می گذرد. با خوانش ادبیات معاصر، بر اساس یک طبقه بندی مصنوعی، فاصله میان میل جنسی و میل عاشقانه، میان تخیل جنسی و تخیل عاشقانه دیده می شود. زیرا زبان نمی تواند پاکیزگی ناشی از استعلای سامانه های نظارت و تنبیه را به خطر اندازد. زبان با گزینش نشانه ها و شیوه ی بیان، فاصله را هم چنان حفظ می کند. ادبیات کلاسیک به دلیلی استعاری ساختن اندام ها و تخیل جنسی، می توانست فاصله را میان تخیل جنسی و تخیل عاشقانه- عارفانه ایجاد کند، اما ادبیات معاصر به خاطر تهی شدن از ادبیات عرفانی، شکنجه یک نوستالژی را بر دوش دارد. این نوستالژی به ناگزیر تا زمانی می ماند که ادبیات کلاسیک بخشی از ویرانی تخیل جنسی و زبان تنها انعکاس این ویرانی باشد.
با این تحلیلی که از عدم تمایز زبانی و تفاوت میان میل جنسی و میل عاشقانه صورت گرفت، این نکته روشن است که با تمام این حرف ها، ادبیات به دلیل شکوه و قدرت زبان، حوزه ستایش برانگیز نمایش سکشوالیته است. چون ادبیات مدخلِ بر حقیقت های معنوی است، حتا ادبیات معاصر که این چنین مقامی برای خود قایل نیست، به سادگی در روند باسازی تخیل انتقادی کمک می نماید. در تحلیل ادبیات معاصر، اروتسیم دیگر در طبقه بندی استعاره ها و مجاز های استعلایی جای نگرفته و هویت مستقل و جسارت آمیز را به خود منتسب می داند. در این جا به فوکو به ناگزیر نزدیک می شویم که سیاست رادیکال زبان، همین بیان سکشوالیته به رغم مسکوت گذاشتن آن در حوزه عمومی است. سیاست رادیکال زبان که سوژه را از سطح تخیل به سطح بیان فرود می آورد، در برابر استراتژی پیچیده سیاسی سرکوب در مورد جنسیت قرار می گیرد و به گفته فوکو مقرارت این استراتژی به آن اندازه ناقص است که اثرهای منفی ممنوعیت با اثر های مثبت تحریک متعادل می شود. (16)

 با پاسخ به یک پرسش، گسست رادیکال میان ادبیت کلاسیک و جدید اتفاق می افتد. اگر زبان و تخیل عاشقانه از سکشوالیته حرف می زند و با مخاطب ارتباط بر قرار می کند، پس چرا این زبان به صورت دگرگونه تعبیر و تفسیر شود؟ مگر نه این است که نشانه ها به لحاظ ماهیت و صورت آشکار و مشخص است؟
 اما نکته ی قوت آن تعادل ناساز که فوکو از آن حرف می زند، در این است که نمایش اندام ها و تخیل جنسی در ادبیات کلاسیک به دلیل استعاری شدن استعلایی اندام ها و تخیل جنسی امکان پذیر گشته است، ولی ادبیات معاصر، به دلیل نداشتن منابع و مشروعیت استعلایی که ناشی از تجربه های معنوی صوفیانه- عارفانه می شود، از کنار این مساله با "سکوت" می گذرد. "سکوت" ادبیات معاصر از همین اکنون غیر قابل توجیه است؛ زیرا مشروعیت استعلایی ادبیات کلاسیک دیگر در ادبیات معاصر وجود ندارد. این ادبیات از مساله ی رادیکالی که برابرش قرار دارد با خبر است. اگر سکشوالیته در گذشته به تعبییر بودریار یک وانموده بیش نبوده یا یک استعاره جذاب معنوی، پس ادبیات معاصر منابع مشروعیت این استعاره متعالی را از کجا می آورد؟ و اگر این منابع را در اختیار ندارد، پس چطور از اندام های زنانه و اغوای جنسی حرف می زند؟ البته این نظر نیز مطرح است که اگر امروز ادبیات معاصر به سادگی از امیال اروتیکی و اندام های زنانه سخن میزند، از "شگرد ارجاع به نوستالژی و ادبیت کلاسیک" استفاده میکند؛ یا به لحاظ روانی، ادبیات معاصر یک افزوده بیش بر ادبیات کلاسیک به حساب نمی آید، و اگر نه به سادگی، تخیل و اندام های جنسی در معرض سانسور و طرد قرار می گرفت. ولی با آن هم همان گونه که در بالا اشاره کردم ادبیات جدید ظرفیت گسست را به دلیل نداشتن منابع مشروع ادبیات کلاسیک در باب استعاره سازی استعلایی امیال و اندام های زنانه، دارد.

منابع
16) ایران: روح یک جهان بی روح( و نه گفتگو با میشل فوکو/نیکو سرخوش و افشین جهاندیده/ ص92

No comments: