مشروطه، سنت و تجدد

"هر آنچه سخت و استوار است دود مي­شود و هوا مي­رود"

شکل گیری دورانی به نام عصرمدرن، بحث از دوگانگی سنت-مدرنیته را لازم ساخته است؛ این دوگانگی در واقع، پایان دوره­ای از تمدن انسانی و آغاز دوره­ای دیگر را بیان می کند؛ در واقع سنت به معنایی که موردنظر ماست، با ورود سیر تاریخی تمدن انسانی به عصر مدرن و گسستی که در لایه های مختلف زندگی و فرهنگ آدمیان به وقوع پیوسته، موضوعیت یافته و در تضاد با ويزگي­هاي جوامع مدرن ذهن را به خود مشغول نموده است. برای اینکه بهتر بتوان به این دوگانگی و پایان سنت و آغاز مدرنیته آگاه شد، یک راه تعریف مفهومی سنت و مدرنیته است. راه دیگر شفاف سازی مصادیقی است که مدرنیته را از سنت جدا می کنند؛ بلافاصله باید اضافه کرد این دو راه را نباید از همدیگر بیگانه محسوب کرد، بلکه آنها هر کدام مکمل و در دنباله­­ي همند؛ شاید نخستین گام در راه شناسایی سنت در مقابل مدرنیته، اشاره به تفاوتهایی را ضرورت بدهد که آن چیزی را که در فرهنگ ایران در گفتمانهایی "سنت" خوانده می شوند، از دایره ی بحث و بررسی فعلی کنار می گذارد؛ بنابراین ناچار از تکرار این سخن مبنایی هستم که سنت و مفهوم «پساسنت» ناظر بر شرایطی است که مدرنیته در زیرساختهای اندیشه و سپس در لایه های زیستی واقتصادی  و... انسانها در چهار قرن گذشته ایجاد کرده است؛ شرایطی که از چهار مؤلفه ی اصلی: 1) رنسانس، 2) اصلاح دینی، 3) انقلاب صنعتی و 4)عصر روشنگری به وجود آمده و از دنیای قرون وسطی فاصله گرفته است و در دویست سال گذشته به زمینه های دیگری چون زیبایی شناسی، حقوق بشر و... گسترده شده است. در واقع مفهوم «سنت» در مقابل مدرنیته، حکایت از تحول تمدن، دریافت­هاي جامعه شناختی، معرفت شناختی و سبک های هنری و ادبی دارد که به همراه تغییراتی در شیوه های اجرایی و ارتباطات اخلاقی، روی داده است و بیش از آنکه بار ارزشی داشته باشد، دارای ارزش وجودی است و مدرنیته در این توصيف، روش زیستی و فرهنگی برای زندگی در دنیای کنونی است.
ظهور جنبش اومانیستی به همراه تحولات صنعتی و گسترش این ایده ها در عصر روشنگری که در واقع مقابله¬ای جدی و سرنوشت ساز با عصر باور متافیزیک قرون وسطایی بودند، وضعیتی را به وجود آوردند که انسان در آن از محوریت برخوردار بود؛ عقل به خودبنیادی رسید؛ شرایط تولید از حالت معیشتی و زمین مداری به تکنولوژی تولید کارخانه ای ارتقا یافت؛ و بدین ترتیب مدرنیته در اندیشه؛ مدرنیزاسیون در صنعت و زیرساختهای اقتصادی و مدرنیسم در هنرو ادبیات پدیدار شد.
شرق دنیا، با فاصله ای دویست ساله با ظهور مدرنیته روبه­رو شد؛ تلاقی شرق سنتی و غرب مدرن با لشکرکشی ناپلئون به مصر آغاز می­شود و در اواخر قرن هفدهم عده ای از نخبگان سیاسی و فرهنگی عثمانی با مظاهر نوین زندگی آشنا می­شوند؛ به تعبیر فریدون آدمیت :« در نگاه به گذشته تاریخی، برخورد میان مغرب زمین و جهان غیر مغربی عظیم ترین پدیده حرکت مدنیت در پانصد سال اخیر تاریخ بشر است... تمدن جدید را علم و دانش و صنعت همراه فلسفه انسانی و بنیادهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی خاص آن پدید آورد. معیارهای آن همان اندازه نگرش آدمی را نسبت به کل جهان هستی منقلب کرد که بر نیروی انگیزش آن قوت و بر حرکت آن شتاب بخشید، نیرو و شتابی که همانندش را به اطلاق هیچ یک از تمدنهای گذشته تاریخ بشر نداشته است.»
در ایران اما گذشته ازبرخوردهای واکنشی در دوره ی صفویه، نخستین رویارویی با مدرنیته در شکل نظامی و جنگی آن بروز می کند؛ جنگ های ایران و روسیه و پس از آن جنگ هرات، ایرانیان را با دنیای تازه­ای آشنا می کند که پیش از آن، در فرهنگ و باور و اجتماع آنان جایگاهی نداشته است؛ این آشنایی، در دویست سال گذشته، شرایطی را به وجود آورده است که در ارتباط با بحث من آن را «وضعیت پساسنت و دانایی مدرن» می­نامم.
در آغاز، آخوندزاده و ملکم خان ناظم الدوله بودند که از لایه های تغییر یافته­ی فرهنگ و سیاست دنیای تازه نوشتند و بر سپری شدن دوران سنت پافشاري كردند؛ آنان به درستی دریافته بودند که به «تغییر قوه ی خیال» است که می توان از «جوش قدرت فرنگستان» رهایی یافت. در غیر این صورت «یا باید در همین دو سه سال خود را از این عالم پست به بلندی فرنگستان برسانیم یا از حالا خود را غرق و مدفون در سیل فرنگ بدانیم.» این سخنان به همراه دیگر نوشتجاتی که از روشنفکران دوران ناصری و عصر مشروطیت بر جای مانده است، زمینه­های شکل گیری جریان فرهنگی را در ایران به وجود آورد که از سنت گسسته بود و پای در دانایی تجربه باور و عقل محور جدید داشت. از آن دوران تاکنون اگرچه جریان مدرن در ایران با افت و خیزهایی همراه بوده و در برهه­هایی از تاریخ آمیخته به ایدئولوژی بوده و خود سد راه مدرنیته­ی فرهنگی و سیاسی بوده است، اما با این حال امروزه اندیشه­های مدرن در فرهنگ ایرانی پذیرفته شده و چالش اصلی را میان قدما و متجددان شکل داده است. بنابراین دانایی مدرن در ایران امروز با بازخوانی اندیشه های مدرن های کلاسیک و سنجش آن اندیشه ها در مصاف با واقعیات معاصر و در تکاپوی پاسخگویی به نیازهای زیستی و فرهنگی موضوعیت پیدا می کند که از پارادوکس های پیشین نظیر «روشنفکری دینی» و «ایدئولوژی سازی سیاسی و حزبی» دوری جسته و با تکیه بر بنیانهای عقلي و درک و دریافت الزامات، به بنیاد «اندیشه های ایرانی» وارد شود.
سؤال اينجاست كه چرا پذيرش مدرنيته و عبور از سنت در جامعه امروز ايران با مشكلاتي اينچنين روبه­روست؟. اين واقعيت که بسياري از مفاهيم جديد از سوي روشنفکران و گروهي از متحدان روحاني آنان در قاجاريه و مشروطيت به شدت مورد جانبداري قرار گرفت، الزاماً ماهيت انديشه­ها و رفتارهاي تجددطلبان ايراني را اثبات نمي کند. به رغم پاره­اي آگاهي هاي هرچند سودمند و داراي اهميت روشنفکران عصر قاجار و مشروطه و گروهي از روحانيون هم­انديش آنان درباره جنبه هايي از فرهنگ و تمدن مدرن و دلبستگي آنان به ضرورت تجدد و ترقي در ايران، غالب آنان از امکان و ضرورت شناخت و آگاهي لازم و كافي درباره علل و عوامل عقب ماندگي ايران و ريشه هاي پيشرفت غرب و بستري که آن پيشرفت ها در آن شكل گرفت و نيز از نقد ماهيت مدرنيته غربي و سنت هاي ايراني- اسلامي بازماندند. درست است که در عصر قاجاريه و مشروطه، مفاهيم و نهادهايي چون نظام سياسي پارلماني، قانون و آزادي­ها و برابري­هاي دموکراتيک، مفاهيم و نهادهايي بودند که در تجربه تاريخي ايرانيان تا پيش از عصر قاجاريه سابقه نداشت اما ضعف و ناتواني روشنفكران ايراني در راهيابي به عمق ماهيت و مفهوم مدرنيسم، پيش و بيش از هر عاملي محصول تلاش بي بنياد آنان براي هماهنگ نشان دادن دموکراسي و مدرنيته غربي با اسلام بود.
ترديدي نيست اقدام و کوشش بسياري از روشنفکران و روحانيان مشروطه­طلب براي ايجاد پيوند و همانندسازي ميان مفاهيم و نهادهاي جديد غربي با اسلام، تا حدود زيادي مصلحت انديشي آنان براي جلوگيري يا کاهش مخالفت هاي سنت گرايان افراطي با انديشه­هاي تجددطلبانه را نشان مي­دهد. اما اين دست تلاش­هاي آنان از آن رو که بر  تقليل مفاهيم و نهادهاي جديد قرار داشت، موجب شد بسياري از آن مفاهيم و نهادها تا حدود زيادي دستخوش بدفهمي شوند و کارايي خود را از دست بدهند.
در نتيجه همين تناقض تجدد ايراني و نامتناسب مبتني بر تخفيف مفاهيم و نهادهاي جديد در ميان روحانيان مشروطه­طلب و روشنفکران ايران در عصر مشروطيت است که نجفي اصفهاني روحاني مشروطه خواه ادعا کرد؛ «مشروطه عين اسلام و اسلام همان مشروطه است و مشروطه خواهي اسلام خواهي است.» و ملاعبدالرسول کاشاني مدعي شد؛ «اگر وقت و همت باشد براي هر يک از اصول و قواعد مشروطيت و فروع آن مي توان يک کتاب مفصل نوشت که خبر از قواعد شريعت ما برنداشته­اند.» و عمادالعما خلخالي نيز بر اين پندار بود؛ «اگر خوب به دقت ملاحظه کنيد معلوم و منکشف مي شود که اصول قانون اروپاييان ماخوذ از قرآن مجيد و کلمات ائمه و کتب فقهاي اماميه است.» همچنان که روشنفکراني چون ميرزا ملکم خان و مستشارالدوله نيز اصل آزادي در يک نظام دموکراتيک را با دو اصل امر به معروف و نهي از منکر و نظام سياسي مشروطيت پارلماني را با قاعده مشورت اسلامي تطبيق داده و در فرو کاستن مفاهيم و نهادهاي جديد و همانند نشان دادن آن مفاهيم و نهادها با اسلام تا آنجا پيش رفته که ادعا کرده اند قوانين اروپايي يکسره از قوانين شرع اسلام اخذ شده است.
يکي از مهم ترين پيامدهاي زيانبار اين کم آگاهي از سنت و مدرنيته در جامعه ايراني آن است که وجود همزيستي برخي آموزه هاي سنتي و مدرن و تعامل و تفاهم آن دو با يکديگر ناديده گرفته شده و در نتيجه افراطي گري و مطلق انديشي، امکان و فرصت برخي تعامل ها ميان سنت و تجدد جاي خود را يکسره به تقابل سنت و تجدد و تنش­هاي ناشي از آن سپرده است. سنت ستيزي و تجددستيزي به شيوه رايج در ميان غالب سنت گرايان و تجددطلبان ايراني، تا حدود زيادي دو صورت متفاوت از يک بدفهمي مشترک درباره سنت و تجدد است. اين بدفهمي و کژتابي هاي ناشي از آن، شرايطي را فراهم ساخته است که جامعه ايراني نه به طور دقيق توانسته سنتي باشد و نه مدرن. در واقع جامعه ايراني در مسير ستيز و سازش با جهان جديد، پيش و بيش از آنکه سنتي يا متجدد باشد، در برزخي به سر مي برد که نه سنتي است و نه متجدد. برزخي که در دهه های گذشته دامنگیر جریان خوانده شده به روشنفکری در ایران بوده و در شکل ها و صورت­های مختلفی چون «روشنفکری دینی»، «روشنفکری متعهد» و... خود را به فرهنگ ایرانی تحمیل نموده و راه را بر نوسازی واقعی و تکمیل پروسه­ی مدرنیته در کشور بسته است.

* این مطلب قرار بود در شماره سوم نشریه دانشجویی فرهنگ (دانشگاه علم و صنعت ایران) منتشر شود که هرگز به شماره سوم نرسید!