سکشواليته: برزخ سرکوب، پورنوگرافي و اضطراب ضدلذت - بخش دوم


 تراژدی نمایش و تخیل شادمانی جنسی

واژه ی تراژدی را برای نمایش و تخیل شادمانه ی جنسی بخاطر این به کار می برم که رهایی سکشوالیته در ضمیر سوژه، همچون حسرت بی پایان و عصیان خاموشی است که فرد به گفته ی میشل فوکو در درون دستگاه های طرد، ممنوعیت و تقسیم بندی(6)دچار آن می شود. او تنها با پورنوگرافی، فرافکنی جنسی، تخیل اندام های زنانه، تحقیر زنانگی، استمنا و ازدواج به خاطر رهایی از فشار تخلیه و انزال با این دستگاه ها رو در رو می شود؛ اما، با تمام این، سر انجام آن به نقد گفتمان مسلط جنسی راه نبرده، بلکه فرد در برزخ پارسایی و نفس شیطانی که یک چشم انداز کاملا مذهبی است، با احساس حقارت در خود به تحقیر سکشوالیته به دلیل احترام به معنویت اخلاق متعارف می پردازد. (7) اراده برای سرکوب امیال جنسی، ناشی از خواست و تمایل آزادانه برای کنترل غریزه نیست، ترس به خاطر سرکوب و ممنوعیت توام با مجازات و انضباط است که فرد را به قبول اجتماعی و نه فردی نظام تنبیه و انضباط وا داشته و برهم زدن هنجارها و انضباط را با آگاهی گناه آلود و وجدان ملامت کرده می پذیرد. به صورت تناقض آمیز اگر چه اخلاق متعارف بدون در نظر داشتن زمینه های تاریخی، سکشوالیته را در چارچوب هنجار و کردار تعریف می نماید و در حوزه عمومی به واسطه ی اقتدار نهادها آن ها را بسط می دهد، ولی این هنجار و کردار پیشینی در حوزه خصوصی، بدون فشار و مجازات همچون میل آزادانه ی سوبژکتیو مورد قبول قرار نمی گیرد. به همین خاطر طرفداران گفتمان سکشوالیته مسلط، از در اختیار داشتن حوزه ی عمومی شادمانند، ولی حوزه ی خصوصیف جایی که غریزه ی جنسی رها از هراس اشباح گناه و تنبیه به بازی می پردازد، همچون سرزمین بیگانه برای مخاطبان حوزه ی عمومی دست نیافتنی می نماید.
 سکشوالیته در تمام نهادها رسوخ کرده و از مساله ی خصوصی به مساله ی روزمره و عمومی تبدیل شده؛ ولی ممنوعیت و سکوت به دلیل تظاهر رسمی همچنان به سرکوب گفتمان انتقادی سکشوالیته می پردازد. البته این روزمرگی عمومی، ناشی از به رسمیت شناخته شدن اجتماعی مباحثه در باره ی سکشوالیته همچون غریزه ی رها از هر نشانه و قضاوت نیست؛ سکشوالیته به واسطه مکالمه های پنهان و اظهار تخیلات جنسی، روابط پنهان زنان و مردان، سوءاستفاده جنسی از زنان وکودکان در مکان های پوشیده، تکثیر پورنوگرافی به وسیله عکس و نمایش در مکان های پوشیده و ... نشانه های عمومی شدن سکشوالیته بر خلاف انتظار اخلاق متعارف است. همین نشانه ها گواه به رسمیت شناخته شدن گفتمان سکشوالیته است که به ناخودآگاه وضعیت انتقادی را نسبت به منظر و اخلاق جنسی مسلط می آفریند. امروز، اگر چه امکان آن در حد صفر است، تمایلات جنسی بایستی از مکان ها و مکالمه های پوشیده به حوزه ی عمومی گفتار، نوشتار و نمایش انتقال یابد. این آگاهی انتقادی به ناگزیر بر این نکته انگشت می گذارد که سکس در درون دستگاه های رسمی اخلاق متعارف ابداع شده و بر خلاف میل این دستگاه ها، گفتمان سکس در حال بازتولید و تکثیر شدن است. "هر جا که گفتمانی باشد در کنار آن تعارضی نیز میان کنترل کنندگان آن( یعنی کسانی که مشخص می سازند چه می توان گفت و چه نمی توان گفت) و کسانی که از حق بازنمایی خود در آن گفتمان منع شده اند، وجود دارد. هر جا که سرکوب باشد مقاومت نیز وجود دارد: یک رژیم هر قدر هم که ایجاد هراس کند، مردم راه هایی برای مقاومت در مقابل آن پیدا می کنند... بدون مقاومت، جامعه چیزی برای سرکوب ندارد، و بدون سرکوب چیزی برای مقاومت کردن نداریم. بنابراین رفتارهای جنسی معین حاصل از نافرمانی را پیش از آن که قربانی سرکوب بدانیم باید نتیجه ی سرکوب قلمداد کنیم"(8)
 مدافعان گفتمان مسلط سکشوالیته، در برابر رهایی امیال و تخیلات جنسی به خاطر حمایت از کرامت و رستگاری انسانی مقاومت می نمایند. این مقاومت تنها ناشی از ارزش های یک دستگاه مذهبی یا اخلاقی نیست، بلکه عادت دیرپا و سنت دیرین تمد ن های کهن، آن را ایجاب می نماید. اما مشکل مدافعان گفتمان مسلط این است که در برابر پرسش ها به خشونت و رجعت به اصول غیرقابل نقد، توسل می جویند. این کار باعث پرهیز از گفتگوی انتقادی در حوزه ی عمومی و رواج تندروی به خاطر حفاظت از ارزش های اخلاقی می شود. ولی به ناگزیر اگر آزادی خردورزی به عنوان یک هنجار عمومی پذیرفته شود پرسش های زیادی در انتظار آنها خواهد بود. تجربه ی تلخ تاریخی نشان داده است که تنها پناهگاهشان موعظه در میان جماعت اندک و تبلیغ نفرت و تندروی به خاطر از دست ندادن آخرین پناگاه هااست.

 انتزاع سوژه و نابودی تخیل جنسی

با تراژدی نمایش و پایان تخیل شادمانه ی جنسی و ابداع سکشوالیته، سوژه انتزاعی به لحاظ جنسیتی نیز تولید می شود. سوژه انتزاعی، تراژدی نمایش را به معنای پایان بازی آزادانه ی غریزه و تخیل جنسی می داند که با حسرت، اندوه، سرگردانی و ملامت همراه است. همچنان این تراژدی به ویرانی تخیل جنسی کمک می کند. زیرا امیال انتزاعی نمی تواند تخیل را که امر تجربی و روزمره است، بیافریند. ویرانی تخیل جنسی در قدم نخست به بازگشت مداوم به کنش غریزی جنسی، یعنی محدود شدن شعور جنسی بر "آمد و رفت مداوم آلت مردانه در مهبل" و به گفته لوس ایریگاری مشروعیت دادن به " آلت سالاری مردانه... که نه اندام جنسی زنان، نه تخیل و نه زبانشان در آن جایی باز نخواهند یافت"، می انجامد. (9) در تجربه متعارف نرینگی، هرگاه سوژه در باره جنسیت خود می اندیشد، نخستین مدلول این دال "آلت مردانه" است که یکی از بنیادهای هویت مردانه را می سازد. با نفی آلت مردانه امکان هویت مردانه برای سوژه موجود نیست. تنها آنست که به صفات دیگر سوژه معنا می بخشد. "آلت مردانه" همچون نشانه ی هویت بخش، سکشوالیته را بدون حضور تخیل، انتخاب و دفرماسیون تصور اندام های زنانه، به یک گفتمان سلطه جو رنگ و شمایل می بخشد. به هر اندازه آلت مردانه بلندتر نعوظ کند، مقاومت بیشتر نشان دهد و سفت و برهنه همه مردان را به تحسین وا دارد، اقتدار نرینگی را برای فرمانبری زن بیشتر می نماید. در این نمایش اصیل گلادیاتوری، تمایلات روز افزون عاشقانه ی زن نسبت به مرد، احترام و قایل شدن پرستیژ از طرف او نسبت به مرد، تابع صفات مردانه ی آلت مردانه است: تنها راه تصاحب زنانگی و آشکارشدن افتخار و پرستیژ مردانه. البته گفتمان آلت سالار مردانه ی سکشوالیته مسلط نمی تواند گفتمان منتقدی را برتابد که آلت مردانه را در نظم سکشوالیته به یکی از نشانه های ارضای امیال جنسی تقلیل دهد، نه عنصر بنیادین و برتر در سکس. البته این وحشت قابل درک است که با شالوده شکنی گفتمان مسلط سکشوالیته، به یکباره منزلت آلت مردانه به اندازه ای فرود بیاید که در کنار دیگر نشانه ها و کردارهای جنسی جای بگیرد و پرستیژ و اقتدار مردانه دیگر ناشی از اقتدار آن نباشد. از سوی دیگر این فرودستی آلت مردانه مجال پدیدار شدن اندام های جنسی و تخیل و خواست جنسی زنانه را فراهم می سازد. با این فرودستی به گفته فیلسوف-فمینست فرانسوی لوس ایریگاری این ایده از رونق می افتد که "ناحیه های شهوت زای زن چیزی جز یک اندام جنسی-خروسه نیست که تاب قیاس با اندام ارزشمند آلت مردانه را ندارد، یا چیزی جز حفره- لفافه ای که در همخوابگی، آلت مردانه را در بر می گیرد و مالش می دهد: نوعی اندام غیرجنسی یا اندام جنسی مردانه که به درون خزیده تا خود را نوازش دهد.(10)
 با این شالوده شکنی، ترس از اختگی و انکار مردانگی، سوژه را به وحشت و هراس می اندازد. این هراس ناشی از از دست دادن افتخار و بدن زن و نظارت بر اوست. اما سوژه چرا این قدر به وحشت می افتد وقتی امکان یافتن بدیل برای آلت مردانه را دارد؟
 نخستین گمانه، ویرانی تخیل جنسی سوژه به دلیل گفتمان آلت سالاری مردانه است. او که تمایلات و اندام های جنسی زنانه را انکار کرده، اکنون این اندام ها و تمایلات را در مقابل، همچون سرزمین هرز و سترونی می بیند که تمام گوشه ها و نقاط آن ناآشنا و بیگانه است. او سال ها به این اندام ها به عنوان نشانه های گناه، امر وسوسه انگیز و انحرافی، و در اسطوره ی آفرینش به منزله  عامل سقوط نگریسته است. به گفته ی کارن هورنای روانپزشک، سوژه با نقد خودشیفتگی که ریشه در آلت سالاری مردانه دارد، باید هراس خود را از این اندام ها بکاهد. هورنای، با تبارشناسی این وحشت، اساطیری را که در باره زنانگی پرداخته شده، بازتاب آن هراس مردانه می داند. (11)
 اگر سوژه بخواهد بر این وحشت فایق آید، باید به بازسازی تخیل جنسیش بپردازد. این بازسازی ممکن نیست مگر انتزاعی بودن سوژه با عرفی شدن گفتمان انتقادی سکشوالیته واسازی شود. تخیل جنسی به کشف دوباره تمایلات و اندام های جنسی زنانه کمک می کند. اگر سوژه به نظام نظارت، تنبیه و کنترل امیال جنسی تن بدهد این انتزاع را به چه صورت می تواند مورد نقد و باز بینی قرار دهد؟
 فرد به دلیل پذیرفتن مشروعیت هنجارها و قواعد کیفری، به ناگزیر به انحراف غریزه و امیال جنسی تن می دهد و تا زمانی که تخیل جنسی باز سازی نشود نظام آلت سالار مردانه همچنان گفتمان مسلط جنسی را سرپا نگه می دارد.

   منابع:

6) میشل فوکو/نظم گفتار/باقر پرهام/ص 14-15
7) آندره مورالی دانینو / جامعه شناسی روابط جنسی / حسن پویان/ص 45
 8) پست مدرنیزم/همان 246
9) لوس ایریگاری / آن اندام جنسی که یک اندام نیست / نیکو سرخوش و افشین جهاندیده/ 485-489/چاپ در مجموع مقالات: از مدرنیزم تا پست مدرنیزم/ ویرایش لارنس کهون
10) کارن هورنای / روان شناسی زنان /سهیل سُمی/ص 163
11) از مدرنیزم تا پست مدرنیزم/همان 482

سکشواليته: برزخ سرکوب، پورنوگرافي و اضطراب ضدلذت - بخش اول

مقدمه: هویت جنسی و جدال با غریزه محکوم
غريزه اي که نوشته نمي شود، گفته نمي شود و در توطئه فراگير سکوت تحقير مي گردد، ولي با انکار آن، بزرگترين فضايل اخلاقي ساخته شده و به گفته ي نيچه ارزش هایي مانند پارسايي و شکيبايي به خاطر رستگاري براي خوار داشت تن، به عنوان استعاره هاي قدرتمند و قطعيت هاي استوار بر قدرت يک نظم تماميت خواه اخلاقي، مشروعيت کسب ميکند. این غریزه ی تحقیر شده، آشکارا غریزه ی جنسی است. اميال جنسي که تحليل آن به نقد اخلاق متعارف منجر مي شود، از اين فراموشي و تحقير رنج مي برد. رهايي آن تنها در تخليه فیزيولوژيک ممکن نيست، پيشامد ديگر، تحليل انتقادي گفتمان جنسيت   (Sexuality)و رهايي اميال و فانتزي هاي جنسي از احساس گناه به وسيله نمايش است. (1) سکشواليته به خاطر غيابت نوشتار، انتشار مکتوب، نمايش و وحشت از آشکار شدن، گرفتار فراموشي و درسايه گي شده است.
 نيچه در کتاب «چنین گفت زرتشت» از اين خوارداشت غريزه توصیف قدرتمندی می کند:" ابرانسان معناي زميني است. بادا که اراده ي شما بگويد: ابرانسان معناي زميني باد! (آنان که از اميدهاي زميني سخن نمي گويند) زهر پالايند، چه خود دانند يا ندانند. . . اينان خوار شمارندگان زندگي اند و خود زهر نوشيده و رو به زوال، که زمين از ايشان به ستوه است. پس بهل تا سر خويش گيرند. . . . . روزگاري روان به خواري در تن مي نگريست و در آن روزگار اين خوار داشتن والاترين کار بود. روان، تن را رنجور و تکيده و گرسنگي کشيده مي خواست و اين سان در انديشه ي گريز از تن و زمين بود. اما شما برادران ام، نيز با من بگوييد که تن تان از روان تان چه حکايت ميکند؟ آيا روان تان چيزي جز مسکيني است و پلشتي و آسودگي نکبت بار؟"(2)
 نيچه که کتاب هاي او نقد سهمگين اخلاق متافیزيک است، اين اخلاق را به دليلي انکار غريزه و به طبع آن انکار زندگي، مورد انتقاد قرار مي دهد. به تعبیر نیچه، اين انکار از سوی اخلاق متعارف تنها منجر به ضدیت و کینه ورزی با استعاره هاي "زمين"، "تن" و "غريزه" نمي شود، بلکه اين استعاره ها در درون گفتمان هاي ايديولوژيک، ارزش های متضاد و مقدس خود را نیز می آفرینند: رستگاری، سرکوب غریزه های شر، پارسایی و غیره. این استعاره ها با همان زیر بناهای ایدیولوژیک شان، استيلای اندیشه ی غیر انتقادی و ضد نوشتار را بر گفتمان های اخلاقی و اجتماعی حاکم ساخته، تا به این صورت گفتارها و قطعيت هاي از پيش فرض شده، در درون مکانیزم های نظارت و سرکوب، عملکرد سیاسی و نظام ساز داشته باشند.
 اگر غريزه نوشته مي شود، تنها به خاطر جدال منطقي بر سر تثبيت ارزش ها و مفاهيم نيست، اين غريزه وقتي از نانوشتن و فراموشي رهايي مي يابد، گفتمان غالب را با نمايش تناقض ها، زير سوال مي برد. تخيل جنسي مسلط، غريزه را همچون ابژه اي از پيش طراحي شده، براي سامان دادن گفتمان سکشواليته و نظم نشانه شناختی آن و در قالب پرنسيپ ها و کردارهاي غير قابل نقد به نام اخلاق عرفي، ارائه مي دارد. اين غريزه ی از پیش طراحی شده، حاصل خودانگیختگی و مشارکت آگاهانه برای سامان دادن غریزه های کور در چارچوب ساختار دانایی انتقادی نیست، بلکه محصول از خود بیگانگی سوژه در فرآیند سرکوب و محرومیت در زیر نظارت، انضباط، منع، تنبیه و سلطه ی اخلاق متعارف است. زیرا، این غریزه بر اساس یک معرفت خرافی و مملو از پیشفرض های مداوم، عملکرد خود را تنظیم می کند؛ آن هم بیرون از اراده ی سوبژکتیویته ی آزاد و فارغ از قیمومیت به معنای کانتی آن.  کانت به عنوان نمونه در نوشته ی "روشنگری چیست؟"، این ازخود بیگانگی را حاصل صغارت و قیمومیت معمول در جامعه پیش مدرن به خاطر عدم خردورزی و عدم استفاده ازعقل در چارچوب اراده ی عمومی می داند. هورکهایمر نیز در مقاله ای به نام "نظریه سنتی و نظریه انتقادی" به همین معنا نزدیک می شود. نکته ی مهم که در توصیف و تحلیل هورکهایمر در باب استیلا و نظارت بر سوبژکتیویته موجود می باشد، نفی فردیت است.(3) این فردیت در روند تعامل نهاد ها و گفتمان ها به منظور انقیاد و استفاده مشروط فهم و خرد از متون، نفی می گردد. البته مدرنیته با به رسمیت شناختن این فردیت زیر شکنجه و سانسور و با به چالش کشیدن اقتدار عمومی نهادها و گفتمان های سنتی توانست وارد منازعه با مراجع اقتدار شود. ابزار اصلی در این منازعه به گفته هابرماس "استفاده ی عمومی از خرد جمعی" بود.(4) این را نیز باید در نظر داشت که مجموعه ی از قواعد، دسته بندی ها و منع گفتمانی وجود دارد که وضعیت پیچیده برای تحلیل و تبارشناسی عقلانی پدید می آورد. تنها با شناسایی منابع منع و طرد، نمی توانیم عقلانیت را به نیروی آزادی بخش تبدیل کرده ؛ یا با فرمان به کاراندازی نیروی خرد. اما، تمام این تحولات را اگر تنها متعلق به تاریخ اندیشه ی غرب ندانیم، اخلاق متعارف را با نیروی عظیم انتقادی رو در رو می سازد.
 امیال جنسی در تنش میان تخلیه و سرکوب در بنیادی ترین تناقض خود گرفتار می آید. از یک سو غریزه در اثر دستکاری اخلاق عرفی، مجبور می گردد که به جای سازوکار طبیعی، مکانیزمش را بر اساس ایده های انتزاعی که با مذهب رابطه نزدیک دارد، تنظیم نماید. از سوی دیگر این ایده ها سازوکار پایدار این مکانیزم مصنوعی مبتنی بر سلطه را نمی توانند حفظ کنند. این عدم پایداری برخلاف انتظار اخلاق متعارف، منجربه تخلیه خشونت بار، انتشار عقده مندانه، نمایش ریاکارانه ی سرکوب جنسی به منظور نشان دادن پاک نفسی، مرد سالاری و در نهایت رسوخ سکس به وسیله ی پورنوگرافی در تخیلات جنسی افراد می شود. اخلاق متعارف مجموعه ای از نهادها و قواعد کیفری و گفتمان های معرفتی برای منع و تحقیر امیال وتخیلات جنسی را می سازد و در شبکه ای از انضباط و مجازات، میل اجباری برای سرکوب و خویشتن داری را سامان می دهد، اما آن گونه که در بالا اشاره شد تمام تجویز ها و مقرارت به افراط مداوم در تخلیه و برهم زدن شبکه های انضباط و تنبیه به وسیله ی نافرمانی منجر می گردد. اخلاق عرفی بدون مکانیزم بازدارندگی کارآمد، هنوز در پی برقراری قواعد کرداری و گفتمانی پیشین سکشوالیته است.
 میشل فوکو در روایتی از تاریخ سکشوالیته نشان می دهد که اگر با گسترش ممنوعیت و سانسور فزاینده و مسکوت گذاشتن همه ی چیزهای جنسی، از عمومی شدن مباحثه در باب سکشوالیته توسط دولت ها و نهاد های مختلف، جلوگیری صورت گرفت؛ ولی از سوی دیگر با توجه دولت ها به تحلیل "جمعیت" از چشم انداز مسایل رفاهی، اقتصادی و سیاسی و نظامی، این سکوت و نهان کردن مسایل مربوط به سکشوالیته در حوزه ی عمومی از کار افتاد. همچنان فوکو انحراف های جنسی حاصل از سرکوب را، یک پیروزی برای در هم شکستن نظارت، طبقه بندی، سانسور و سکوت می پندارد. و به این ترتیب رفتارهای جنسی غیرمتعارف را نوعی از به چاله افتادن سکشوالیته مسلط به حساب می آورد. (5)  با دید نیچه، انحراف های جنسی، نوعی از تزویر اخلاقی و بی اعتبار شدن اخلاق متعارف را  به نمایش می گذارد، آن هم با خلق این پرسش که اگر این اخلاق از کارایی خود مطمین است، پس چرا این گونه زیر سوال قرار می گیرد؟
 البته، خوب است که به این نکته نیز اشاره کنم که بر خلاف تصور امروزی در باب سوژه در فلسفه ساختارگرایانه، مساله ی سوبژکتیویته بسیار مهم تر از تحلیل ساختاری گفتمان سکشوالیته است. غیابت فرد در تحلیل ساختارگرایانه، به چشم پوشی از رنج و تقلای عقلی او می انجامد. این ساختارگرایی به ناگزیر تا آنجا پیش می رود که در گفتمان پساساختار گرایانه، سوبژکتیویته به مفاهیمی چون ناخود آگاه، زبان و گفتمان های رقیب تقلیل پیدا می کند؛ یا به گفته اسلاوی ژیژک فیلسوف لهستانی، سوژه به دلیل زیر سوال رفتن هستی یکپارچه و فاقد تاثیرپذیری از محرک های بیرونی، به عروسک کامل تبدیل می شود.(6) این بدگمانی به سوژه ی خودبسنده دکارتی، گونه ی جدیدی از تقدیرگرایی در گفتمان پساساختارگرایانه را خلق می کند که عامل آگاهی انتقادی و گزینش گفتمان های رقیب و ناساز مجهول می ماند. البته، در اثر انتقادات اساسی، سوژه ی کلاسیک و خود بسنده ی دکارتی به عنوان عامل معرفت در گفتمان های فلسفی رنگ باخته است؛ اما، سوژه نامتمرکز که شکل گرفته از مجموعه ی عوامل و سازه های ساختاری و آگاهی انسانی می باشد، هنوز به آرمان های روشنگری در باب "انسان خردورز" وفادار است. اما، سوژه نامتمرکز این بار آن گونه که در این نوشته عمل می شود، به موقعیت فرد در درون شبکه ها و گفتمان ها توجه می نماید، تا فلسفه و آگاهی انتقادی تنها بر برهم زدن طبقه بندی و تبعیض ارزش ها ومفاهیم در تحلیل گفتمانی معطوف نگردد. زیرا علوم اجتماعی هنوز به گفته ریچارد رورتی به ارزش های روشنگری وفادار است و در حوزه ی عمومی به همبستگی و حمایت باور دارد.
در حوزه ی سکشوالیته در کنار گفتمان های پیرامونی، تبارشناسی و تحلیل هستی همزمانی سوژه، بر اساس ارزش های روشنگری ملموس به نظر می رسد. زیرا قبلا اشاره شد که وفاداری به ارزش های روشنگری از جمله آزادی و خردورزی و حقوق بشر، در علوم اجتماعی مورد پذیرش عام است. بر این اساس در تحلیل روابط سوژه با نهاد ها و گفتمان ها، میزان آزادی، فردگرایی و خردورزی او در چارچوب اراده ی عمومی در نظر گرفته شده و هیچگاه به خاطر تحلیل ساختارگرایانه یا پساساختارگرایانه، از سوبژکتیویته غفلت نمی شود.
چنانچه به نقل از فوکو آورده شد، بر خلاف انتظار، اخلاق متعارف به دلیل "عملکرد سوژه ناپارسا"، نمی تواند از تکثیر و تولید پدیدارهای جنسی در حوزه ی عمومی و خصوصی به وسیله ی هنجارهای اخلاقی جلوگیری کند. اما، نباید انکار کرد که سوژه به دلیل حقارت و توبیخ ناشی از پرداختن به امور جنسی به هویت پریشی و خودآزاری مزمن گرفتار شده است که مانع درک لذت جنسی و شادی حاصل از آن است. هویت پریشی، نتیجه مقاومت فرد در کشاکش ناتمام میان تمایل و ارزش است. از یک سو، فرد جانبدار تمایل بوده ولی از سوی دیگر نمی تواند مشروعیت هنجار، درک و نگرش جنسی مسلط را به لحاظ معرفتی زیر سوال ببرد. هویت پریشی، برزخ "گناه" و "عقوبت" است که فرد برای گریز از آن، ناچار به فراموشی است. اصل خطرناک برای ایمان، که اخلاق متعارف با یادآوری "گناه" و "عقوبت" در تلاش بازگشت فرد به وادی تقوا و پارسایی، و مبارزه با اصل فراموشی است. اما فرد ناگزیر به فراموش کردن برزخی است که در آن قرار دارد. پرسش مهم این است که چگونه جدال میان تمایل و ارزش را به نفع رضایت و شکوفایی فرد و رهایی او از توبیخ ارزشی که فرد محکوم به قبول آن است، به پایان رساند؟ در فرهنگ های سنتی، سوژه ماهیت غیر انتقادی داشته و وابسته به تعصب و عواطف سنتی است. در صورت هراس از ارزش های مسلط که توان انتقادی را از او می گیرد، امکان صدای مستقل در نقد هنجارها و ارزش ها در حوزه ی عمومی، از طرف سوژه به گوش نمی رسد. در این صورت توقع به پایان رسیدن جدال تمایل و ارزش دور از نظر است. ولی حتا در غیر انتقادی بودن سوژه، رفتار متناقض او، هراس از گناه و عقوبت را زیر سوال برده، و فراموشی را به عنوان یک تمهید انتخاب می کند.
 در کنار جدال میان تمایل و ارزش، هویت پریشی حاصل انتزاع سکس در جامعه نیز هست. انتزاع  اگر از یک سو، سکس را به پدیده ای راز آمیز و خیلی مهم تبدیل می کند؛ ولی در اثر آن، سکس به درک سطحی و خشونت بار سوبژکتیویته، به ویژه سوژه زنانه از بدن، انزال، اغوای بدن زنانه و رفتارهای جنسی تقلیل می یابد. اشاره خواهد شد که انتزاعی شدن سکشوالیته نقش اصلی در نرینه سازی گفتمان سکس دارد و برای سوژه زنانه، تعریف هویت جنسی به دلیل از خود بیگانگی، دشوارترین عمل و در عین حال رادیکال ترین کار برای برخورد انتقادی با اخلاق عرفی در باب سکشوالیته است. به عنوان مثال، پارسایی و عفت دو حوزه ی گسترده از معنا و ارزش است که باید در برابر تمایلات جنسی از آن محافظت صورت گیرد. وحشت از تماس و آشکار شدن امور جنسی، چنان در سوژه زنانه قدرتمند هست که نوعی درماندگی، حس از دست دادن نجابت، گیجی، ریختن اشک به خاطر آلوده شدن توسط مرد و... نخستین واکنش های زنانه در هنگام پرداختن به امور جنسی می باشد. اما، آشکار است که پارسایی و عفت دو ارزش مردسالارانه است که به منظور اطمینان از مالکیت بر بدن و تخیل جنسی زنان، ابداع گردیده. کارایی این دو ارزش به اندازه ای است که زنان ماهیت آن ها را فراموش کرده و به عنوان هنجار و کردارهایی برای پاسداری از معنویت پذیرفته اند. با شالوده شکنی این ارزش ها، روشن می شود که مردان اگر چه با خشونت تمام تا مرز جنایت های ناموسی، از پارسایی و عفت زنان دفاع می نمایند، ولی در گام نخست این مردان هستند که با بر قراری روابط جنسی متنوع آن ارزش ها را زیر سوال می برند. اگر چه این ارزش ها ریشه در آموزه های دینی دارند، ولی با قرار گرفتن در روابط مردسالار به صورت منابع نظارت و تنبیه برای مردان در آورده می شوند. روشن است که عمل به آموزه های اخلاقی که بخشی از ساختارهای حقوقی و قانونی نشده است، می تواند یک تصمیم فردی باشد. به هر ترتیب، آموزه های اخلاقی به ویژه در جامعه ما که تاکید بر حفاظت از پاکیزگی و اجتماع نیک دارد،  توقع آن این است که افراد، سامان اخلاقی را حتا اگر به عنوان یک انتخاب بیرون از مکانیزم های حقوقی و قانونی در برابر آن ها قرار دارد، ولی در روان و عرف اجتماع بازتاب یافته، پاسداری نمایند. اما، چالش از این جا آغاز می شود که پاسداری از آموزه های اخلاقی از جمله نجابت جنسی، وقتی در چارچوب فردی زیر سوال می رود و هم مکانیزمهای نظارت، کارآمد و موثر نیستند، در این صورت افراد به سادگی در یک وضعیت آزاد عمل کردن یا نکردن قرار می گیرند. مشکل در این جاست که روان اجتماعی به صورت انتقادی با آسیب ها و یا رفتارهای خلاف هنجارهای اخلاقی، برخورد نکرده، و برای همین نمی تواند نبود یک سامان قانونمند اخلاقی را جبران کند؛ مانند: پاسداری از بدن زن در برابر تمایلات جنسی مردانه. عرف اخلاقی دارای آن میزان از اقتدار و مشروعیت در ضمیر سوبژکتیو نیست که در برابر مرد سالاری مقاومت کرده و رویای "پارسایی جنسی" را که "بکارت" نشانه ی اقتدارآمیز آن است، تحقق بخشد. "بکارت" هم چون مانع دردناک و هراس آور است که برای جلوگیری از طرد و محرومیت اجتماعی نگهداری می شود، نه به دلیل اعتقاد به پارسایی جنسی و پاکی بدن از شر پلشتی "هوس" و غریزه ی جنسی.
 پیشتر وقتی از نجابت برای بدن و روان زن به عنوان ارزش مردسالارانه یاد شد، به همین ناکارامدی سامان اخلاقی اشاره گردید. مردسالاری در میان غریزه و سامان اخلاقی به یک تضاد قدرت مند می نگرد. این تضاد، منجر به نجات سامان اخلاقی از تاثیر تمایلات شرورانه و غرایز شیطانی که محافظه کاری مذهبی از آن ها یاد می کند، نمی گردد. مردسالاری به سادگی معیار انتخاب میان تمایل و سامان اخلاقی محافظه کار را در داشتن قدرت و استفاده موثر از آن جستجو می نماید. در حوزه ی عمومی، چالش بزرگ برای مردسالاری، رو به رو شدن با افکار عمومی است که توان مخالفت را با آن ندارد. ولی در نهایت به صورت تزویرآمیز، در دامن غریزه می غلتد؛ و اما رفتار تبعیض آمیز آن، از خط و نشان کشیدن به دیگران و به ویژه زنان ناشی می شود.
 منابع
1) گلن وارد/پست مدرنیزم/ علی مرشدی راد/ص218
2) فریدریش نیچه/ چنین گفت زرتشت/داریوش آشوری/صفحه 22-23
3) پیتر میلر/ سوژه، استیلا و قدرت( در نگاه هورکهایمر، مارکوزه، هابرماس و فوکو)/نیکو سرخوش و افشین جهاندیده/ص 33-36
4) یورگن هابرماس/ دگرگونی ساختاری حوزه عمومی/جمال محمدی/ص 53
5) بری اسمارت/ میشل فوکو/ لیلا جوافشانی و حسن چاوشیان/صص 125-126 
6) میشل فوکو/نظم گفتار/باقر پرهام/ص 14-15