کانون نويسندگان ايران

«منی که به سانسور اندیشه و گفتار خود تن می‌دهم، منی که به بهانه‌ی ترس، از یک طرف، و قدرت قاهر از طرف دیگر در امور شهر و کشور خود دخالت نمی‌کنم، رای نمی‌دهم، انتخاب نمی‌کنم و انتخاب نمی شوم، تجاوز را می بینم و دم نمی زنم، منی که باید بروم و در برابر میزی بنشینم و حساب عقیده‌ی خود را و ایمان خود را، حساب دوستی‌های خود را و دشمنی‌های خود را، حساب دیروز و امروز و فردای خود را به بیگانه‌ی سمجی که نماینده‌ی قدرت قاهر روز است پس بدهم، اهانت ببینم و زیر ورقه‌ی اهانت را به‌دست خود امضا کنم، من شاید آزادی را بفهمم، ولی جرات آزادی ندارم. نقصی، علتی در شخصیت انسانی من است که اگر بر آن آگاهم، هرچه زودتر باید به جبران آن برخیزم؛ وگرنه شایسته‌ی نام انسان نیستم.»

بیانیه کانون نويسندگان ايران – 5 دی 1349

اصولگرایان و نیاز به یک ماکیاولی

پس از انتخابات 22 خرداد و ظهور جنبش سبز کل فضای سیاسی کشور دستخوش تغییرات جدی شده است. به نظرم می آید دوستان اصولگرا هم در عین پایبندی به اصولگرائی باید به دنبال تئوری های جدیدتری برای خودشان متناسب با شرایط جدید کشور باشند. در این نوشتار می خواهم حدس هائی در مورد امکان یک نظریه سیاسی جدید برای اصولگرایان، در عین پایبندی بر بسیاری از مفروضات پیشینشان، بزنم.

ماکیاولی ایتالیائی یکی از متفکران مهم دوران جدید است و برخی معتقدند اندیشه سیاسی مدرن در دوران رنسانس با او متولد می شود. در میان روشنفکران امروز ایران سید جواد طباطبائی از ماکیاولی بسیار با بزرگی یاد می کند و معتقد است در ایران ماکیاولی بد فهمیده شده است. در زمان ماکیاولی، یعنی قرن 15، بحث دموکراسی اصلاً در اروپا مطرح نبود، پس افکار ماکیاولی هم ربطی به دموکراسی ندارند و پیش فرض آنها، چنانکه از نام کتاب معروف او «شهریار» پیداست، حکومت غیردموکراتیک و فردی است نه دموکراتیک. (اصولاً دموکراسی دو سه قرن پس از ماکیاولی با اندیشه های لاک و روسو و کانت و اندیشمندان انقلاب فرانسه در اروپا مطرح شد که بعداً به سایر نقاط جهان بسط یافت.)

پس اهمیت ماکیاولی در چیست؟ اهمیت ماکیاولی در آن است که نظریه سیاسی او در برابر اندرزنامه نویسی ها یا به قول سید جواد طباطبائی سیاست نامه نویسی های رایج سده های میانه ارائه شد. پیش از ماکیاولی در غرب مسیحی، مانند شرق اسلامی، رایج بود که حکومت مطلوب حکومتی دانسته شود که حاکمش با فضیلت و با اخلاق باشد. ماکیاولی این سخن را رد کرد و گفت اصولاً حکومت ربطی به فاضل و اخلاقی بودن (به اصطلاح خودمان با تقوا بودن) حکمران ندارد و اینها لازمه حکومت داری و قاعده عمل سیاسی نیستند. در حکومت و سیاست اصل بر تصاحب قدرت است. آنچه مردم را به اطاعت از حاکم وا می دارد نه اخلاقی بودن فرامین که ترس از قدرت قوانین و حکومت است. پس کسی که در برابر قدرت حاکمه می ایستد یا باید خود قدرت داشته باشد و یا باید نتیجه ایستادن در برابر قدر قدرتی حکومت را قبول کند. سیاست ورای بازی قدرت معنا ندارد. (ر.ک به مدخل ماکیاولی در دایره المعارف فلسفی استنفورد)

بیائیم سراغ مملکت خودمان. می دانیم آیت الله خمینی دو روایت از نظریه ولایت فقیه ارائه کرده اند. یکی روایت پیش از انقلاب در درسهای نجف در سال 1348 که در آن ولایت فقیه مشروط و مقید به شریعت است و قرار است حکومت احکام اسلام را به خصوص احکامی را که اجرای آنها احتیاج به حکومت دارد، مانند احکام مالی، احکام حقوقی، جزائی و احکام دفاع ملی، اجرا کند. پس از انقلاب و به خصوص در اواخر عمرشان، آیت الله خمینی به کمبود مدل فوق و عدم انطباق آن با شرایط و لوازم حکومت داری پی برد و نظریه ولایت مطلقه فقیه را ارائه کرد که در آن مصلحت حکومت اسلامی اساس است و ولی فقیه در صورت نیاز و اقتضا می تواند احکام اولیه اسلام را هم نقض کند. (اختلاف نظر میان آیت الله خمینی و آیت الله گلپایگانی که فردی بسیار متشرع بود را به یاد آورید.) در صورت بندی جدید از ولایت فقیه «حفظ نظام اوجب واجبات است.» اکبر گنجی اگر اشتباه به خاطر نیاورم معتقد بود نظریه امام خمینی متاخر در فقه (که آنرا فقه المصلحه می نامید) و ولایت مطلقه فقیه متصل به آن که حتی احکام اولیه اسلام را در سپهر سیاست قابل کنار نهادن می داند، نوعی عرفی سازی را بر جایگاه شرع در فقه سنتی تحمیل می کند.

به نظر می رسد «حفظ نظام اوجب واجبات است» اگر دقیق واکاوی شود برخی از پیش فرض های نظریه سیاسی ماکیاولی را در بردارد. (دقت شود که در این بحث نظریه سیاسی ماکیاولی لزوما نظریه سیاسی نا مطلوبی شمرده نمی شود.) تنها مانع مهم بر سر نزدیکی قرائت متاخر ولایت فقیه که مطلوب اصولگرایان ایران است و نظریه سیاسی ماکیاولی، آن است که نظریه ولایت مطلقه فقیه در لفافه ای از الهیات پیچیده شده و این پوشش الهیاتی مانع از آن می شود که نسبت میان قدرت و سیاست در نظریه ولایت مطلقه فقیه عریان نمایانده شود و موجب ابهام و خلط و کج فهمی و گاهی متهم شدن به غیر شفاف بودن می شود. اگر جامه دینی از آن ستانده شود و تبصره هائی به آن افزوده شود، ولایت مطلقه فقیه آیت الله خمینی متاخر می تواند یک تئوری ماکیاولی ای (نه "ماکیاولیستی" در معنای عوامانه به قول سید جواد طباطبائی) در حکومت شود . شاید اگر جامه دینی از «حفظ نظام اوجب واجبات است» ستانده شود گزاره فوق به چیزی شبیه این گزاره تبدیل شود: «حفظ قدرت سیاسی ضروری است». سخن اخیر گزاره قابل تاملی در سیاست هست و ممکن است کسی استدلال کند حتی نظام های دموکراتیک هم، اگرچه اعتراف نکنند، بر پایه آن اداره می شوند.

آیا اصولگرایان این شجاعت را خواهند یافت تا پوشش اندرزنامه نویسانه الهیاتی ولایت فقیه (اینکه تقوا، تقرب به خدا و ...شرایط والی است) را کنار بزنند و در قامت یک ماکیاولی سکولار در سیاست ایران حاضر شوند و سخن بگویند؟ اگر آن لحظه رخ داد گذاری مهم در سپهر سیاسی ایران رخ داده است و اتهام ناصادقی هم، چنانکه امروز گاهی رایج است، متوجه اصولگرایان نخواهد شد.

لازمه این کار آنست که اصولگرایان بعضی تابوهای خود را در رد هر نظریه سکولاری بشکنند. مگر انژری هسته ای یا مترو یا پلیس مدرن را که اصولگرایان از آنها با روی گشاده وبدون مشکل برای اداره کشور استفاده می کنند، همین سکولارها به وجود نیاورده اند؟

اصل مطلب را اینجا بخوانید