کرافورد مکفرسون و دموکراسی مشارکتی(زندگی و زمانه دموکراسی لیبرال)ا


کمتر مطلب و نوشته عمیق پیرامون دموکراسی در عصر حاضر را می توان یافت که اشاره ای به نظریات کرافورد برو مکفرسون نکرده باشد.
در کتاب «زندگی و زمانه دموکراسی لیبرال» وی سه مدل لیبرال دموکراسی را تشریح می کند و با ارائه مدل چهارمی، به عنوان پاسخگوی نیازهای امروز، نظریه سیاسی خود را ارائه می دهد. در این کتاب دو مفهوم از دموکراسی منظور شده است: نخست به معنای رقابت آزاد میان افرادی که خواهان حداکثر سود فردی اند و دوم به معنای آزاد بودن همگان برای تحقق توانمندی ها و استعداد های خود.
اولین مدل ارائه شده در این کتاب، مدل دموکراسی حمایتی است. مدلی که بر اساس نظریات بنتام و جیمز میل و مبتنی بر برداشتی از انسان است که خصلتی مصرف کننده  و تصرفگر دارد و به طور طبیعی به دنبال به حداکثر رساندن لذت به شکلی نامحدود است. بدیهی است جامعه برساخته چنین انسانی، مجموعه ای است رقابتی و مناقشه آمیز.
اما مدل دوم که دموکراسی توسعه بخش نام دارد عمدتا بر نظریات جان استوارت میل تکیه دارد. در این مدل انسان ذاتی مصرف کندده نیست، بلکه توانایی و استعدادهای خود را به کار میگیرد و توسعه می بخشد. جامعه متناسب با چنین انسانی نیز اینگونه فعالیت را مجاز می داند و تشویق می کند.
مکفرسون مدل سوم را مدل تعادلی یا نخبه گرا می نامد. در این مدل انسان در یک جامعه سیاسی به مثابه مصرف کننده ای در بازار اقتصادی با تقاضاها و تمایلات خاص خود و متفاوت با دیگران محسوب می شود. در چنین وضعی جامعه مانند یک بازار رقابتی سیاسی است که نخبگان به عنوان تولیدکننده و ارائه دهندگان کالاهای سیاسی با هم رقابت می کنند و مردم با رای خود آن کالاها را می خرند.
سرانجام مکفرسون مدل چهارم، یعنی دموکراسی مشارکتی را مبتنی بر رها کردن مفروضات بازاری در مورد انسان و جامعه ارائه می کند. در این مدل انسانی که آگاهی اش تغییر میکند دیگر خود را به عنوان مصرف کننده نمی بیند بلکه برخوردار از استعدادهایی که به همراه آن ها احساس همبستگی با جمع شکوفا می شود.
چندین عامل مهم از جمله وابستگی دموکراسی لیبرال به دارایی نابرابر و گرایش تجربه مارکسیستی در م.رد دموکراسی مستقیم به تمرکز قدرت و توتالیتاریسم از دهه شصت میلادی به بعد باعث ظهور نظریه دموکراسی مشارکتی شد. این تئوری تلفیقی از مفهوم «پرورش خویشتن» جان استوارت میل، دیدگاه روسو در دموکراسی مستقیم و نظریات مارکس در مورد برابری اجتماعی و اقتصادی است. لیبرال های ناخرسند از به حاشیه رفتن مردم تصمیم گیری های کلان، میخواستند مشارکت فعال را احیا کنند، و در عین حال آزادی را از قیود مناسبات سرمایه داری مبتنی بر بازار برهانند. در طرف دیگر مارکسیست های سرخورده از قربانی آزادی در ازاء برابری، خطرات  تشکل متمرکز و اقتدارگرا را دریافته و سعی کردند نظری دوباره به مفهوم آزادی بیفکنند. به این ترتیب تدوینی از دموکراسی مشارکتی صورت گرفت که نقطه تلاقی لیبرال های ناراضی و مارکسیست های سرخورده بود.
مکفرسون دو پیش شرط برای تحقق دموکراسی مشارکتی مطرح می کند: « یکی تغییر در آگاهی مردم است، تغییر از اینکه اساسا خود را مصرف کننده ببینند و عمل کنند، به اینکه خود را اعمال کننده و برخوردار از پرورش توانایی های خود بدانند و اینگونه نیز عمل کنند.» پیش شرط دوم نمایانگر لزوم تغییر در ساختار اجتماعی جامعه است. مکفرسون معتقد است که جامعه مبتنی بر بهره مندی نامحدود و دارایی نابرابر نافی «حق برابر همه افراد برای پرورش خودشان است.»
ساده ترین شکل دموکراسی مشارکتی بدون در نظر گرفتن «وزن سنت و موقعیت های واقعی که می تواند در هر کشوری رایج باشد.» ترسیم می شود. آنگاه مکفرسون با در نظر گرفتن شرایط کشور های اروپای غربی مدلی را ارائه می کند که «آمیزه ای از یک ساز و کار دموکراتیک مستقیم- غیر مستقیم، با یک نظام حزبی فعال» است.
با توجه به دیدگاه مکفرسون می توان گفت دموکراسی مشورتی در یک معنا تهاجمی است به دموکراسی لیبرال و به معنایی دیگر تلاشی است برای دموکراسی هرچه بیشتر در چارچوب لیبرال دموکراسی. تا آنجا که موید انتخاب نمایندگان است و می پذیرد افراد تعابیر متفاوتی از زندگی خوب دارند، بر سنت لیبرال دموکراسی استوار است. اما از سوی دیگر امکان برابر دسترسی به منابع اقتصادی و نیز به دانش ، اطلاعات و مهارت های سیاسی را فراهم می کند.
مسئله دیگر ارزش مشارکت است. یعنی اگر توده های مردم از مسائل و مشکلات جامعه انبوه آگاه شوند و در مورد آن بحث کنند، دیگر ساده اندیش نخواهند ماند. برخورد افراد با تصمیم گیری های اجتماعی و سیاسی، آن ها را به منافع جمع آگاه و حساس می سازد و به آنان می آموزد تا در عین توجه به منافع فردی خود، منافع جمع را نیز در نظر بگیرند. به نظر می رسد عملی ترین راه برای تحقق مشارکت از طریق جماعات محلی است. در گروه های کوچک و مبتنی بر رابطه رو در روی افراد، اعتماد و تفاهم در میان شرکت کنندگان افزایش می یابد. مهمترین وجه تمایز دموکراسی مشارکتی اینجا رخ می نماید که به جای حفظ منافع از پیش تعیین شده و ثابت افراد به ارتقاء آگاهی و شکل گیری هویت افراد می پردازد. به علاوه، درگیر شدن فرد در منافع فردی و جمعی همزمان، احتمالا به ژرف نگری در ساختارهای سازمان اقتصادی و اجتماعی منجر می شود.
مشارکت افراد از طریق گروه های کوچک یا نشست های رو در رو، به اشتباه، اقدام مستقیم را به ذهن متبادر می کند که به عنوان یک بدیل، و گاهی مقدمه ای بر دموکراسی لیبرال است. گر چه در اقدام مستقیم عامل مشارکت بسیار قوی است اما کاملا با دموکراسی مشارکتی متفاوت است. نخست آنکه روشی است برای اعتراض و مقاموت و نقش آن لزوما به شکل مخالفت ایفا می شود، اقداماتی که سرپیچی شهروند و عدم همکاری او با دولت را به دنبال دارد. در حالی که دموکراسی مشارکتی اقدام نهادی شهروندان در درون حکومت برای بیان خواست های گوناگونشان را در پی دارد. افزون بر این، دموکراسی مشارکتی به تبع لیبرال دموکراسی بر روند انتخاباتی و آزادی دیگران صحه می گذارد.
گرچه دموکراسی مشارکتی وجود شهروندان فعال و مستقلی را نمایان می سازد که بر اساس تبادل نظر عمل می کنند، به دلیل ناسازگاریش با جوامع انبوه مدرن و تکنولوژیک مورد انتقاد قرار گرفته است. عده ای به دشواری تحقق دموکراسی مشارکتی یا مستقیم تر در جوامع وسیع اشاره می کنند. عده ای نیز رفتار افراد را در جهان واقعی مورد توجه قرار می دهند. در نشست های رو در رو رفتار افراد از فاکتورهایی همچون دانش نابرابر، تداخل دوستی با سیاست و ساختارها و لایه های پنهان قدرت تاثیر می پذیرد. با وجود این انتقادات، دموکراسی مشارکتی که تا کنون کاملا تحقق نیافته است، به نظر می آید مبنایی مهم برای نظریه سیاسی روش مند و هنجار مدار در عصر حاضر و مقبول ترین راه دموکراتیک به سوی آینده باشد. 
                                                                                                                                   

یک ایضاح: سکولاریسم و دموکراسی


سید عباس سید محمدی مدتی است بحث جالبی را در مورد نسبت سکولاریسم و دموکراسی باز کرده است. به عنوان مثال ایشان در مورد سکولاریسم در کامنتی نوشته اند:

"
سکولاریسم، هرچه که باشد، هر معنا که داشته باشد، بالأخره قرار است یا مطلوب است یا اولا است، از طریق دموکراتیک به بار آید، یا از طریق فاشیستی و ضرب و زور؟ سکولاریسم، یعنی بریدن از امر قدسی؟ خب. بریدن از امر قدسی، چه گونه قرار است انجام شود؟ از طریقی غیر از دموراتیک؟

بریدن از امر قدسی، و وصل شدن به امر قدسی، آیا غیر از این است مطلوب است از طریق نظرخواهی از مردم باشد؟ اگر، احیاناً، مردم جامعه ای اکثرشان بریده شدن از امر قدسی را بخواهند، اما حکومت، به هر طریق، از جمله با گرفتن رأی مثبت مردم درباره ی قوانیتی که ماهیتاً زیر پا گذارنده ی دموکراسی است، مردم را زورچپونی به امر قدسی متصل نگه دارد، و اگر، احیاناً، مردم جامعه ای اکثرشان متصل بودن به امر قدسی را بخواهند، اما حکومت، به هر طریق، از جمله با گرفتن رأی مثبت مردم درباره ی قوانیتی که ماهیتاً زیر پا گذارنده ی دموکراسی است، مردم را زورچپونی از امر قدسی ببُرد، این می شود دموکراسی؟"

نکته فوق پرسش بسیار مهمی است و ممکن است در ذهن خیلی از ما در بحث دموکراسی و سکولاریسم بطور طبیعی خطور کند.:

به نظر من اگر بحث را در پاسخ اشکال فوق با مثال پیش ببریم می توانیم دقیق تر بحث کنیم. به نظرم بحثی که برای پاسخ به اشکال فوق باید بدان پرداخت حدود عقلانی رواداری یا تسامح است.
بحث را با دو مثال از قوانین شرعی اسلام پیش می برم تا ملموس و قابل فهم باشد. مثال اول قانون سنگسار است. مثال دوم قانون ارث اسلامی است که در آن ارث زنان نصف مردان است. بگذارید یک قید مهم بر بحث مان بگذارم و اینکه من در اینجا در مورد معنای عدالت در روزگار خودمان صحبت می کنم. یعنی مثلا در این کاری با این بحث تاریخی ندارم که عدالت در جامعه زمان پیامبر یا حتی جوامع اسلامی و غربی قرن هفدهم و هجدهم چه معنائی داشته است.

پرسش اساسی که باید برایش در سئوال از نسبت سکولاریسم و دموکراسی پاسخ یافت از نظر من از این قرار است: فرض کنید اکثریت مردم یک جامعه بگویند باید زناکار محصنه را سنگسار کرد. آیا این خواست اکثریت جوازی بر عادلانه بودن حکم سنگسار است؟ اگر اکثریت مردم یک جمعه خواستند ارث زنان نصف مردان باشد چطور؟

به عبارت دیگر سئوال سید عباس مبنی بر اینکه اگر اکثریت مردم یک جامعه حکومت دینی/شرعی (من در این متن دینی را به معنای شرعی می گیرم تا بحث واضح تر شود) بخواهند چرا نه، به سئوال اساسی زیر قابل ترجمه است:

"
اگر اکثریت مردم یک جامعه پاره ای از حقوق را حقوق بشر ندانند، یا اصلا حقوق بشر برایشان تعریف نشده باشد، تکلیف ما چیست؟ به عبارت دیگر اگر مثلا برای اکثریت مردم یک جامعه سنگسار مصداق عدالت باشد، تکیف چیست؟دیگر آنکه آیا اگر ارث زنان نصف مردان باشد حقوق بشر نقض شده است؟"

تفریحات شبانه

محمد مسعود داستانی دارد به نام تفریحات شب که توصیف درخشانی است از علافیها و الدنگیهای جوانان دهه های 30  و 40 ایران. تفریحات ما عجیب متفاوت است با آنها، یک نمونه اش نوع خاصی از وبلاگ خوانی است که من اسمش را در تقلید از محمد مسعود گذاشته ام وبلاگ گردی شبانه ( اگرچه گاهی در روزها اتفاق می افتد اما فضایش شبانه است). زیاد پیش می آید کسی برایم کامنت می گذارد که اسمش برایم آشنا نیست. تفریح من وقتی شروع می شود که این کامنت گذار ناشناس وبلاگ داشته باشد. اول وبلاگش را می خوانم در یک نگاه اولیه تلاش می کنم صاحب آن را حدس بزنم. بیشترین جذابیت وقتی است که او را نشناسم و در عین حال نگارش و روایت وبلاگش جذبم کند. تمام آرشیوش را می خوانم و تلاش می کنم به شیوه جودی ابوت در بابا لنگ دراز برای این ناشناس هویتی معین بسازم. گاه مجذوب تناقضها و تعارضهائی می شوم که در هویت او می یابم و حدس می زنم کجاها را دروغ گفته یا افه آمده و گاه از او خوشم می آید یا بدم می آید. کامنتهایش را می خوانم و سعی می کنم کامنت گذارانی را که با او در ارتباطی نزدیکند حدس بزنم و گروه دوستان را در ذهنم ایجاد کنم. اغلب این تفریح ذهنی چند ساعته آخرین باری خواهد بود که آن وبلاگ را می خوانم اما همین دقایق کندو کاو در تصویری که ناشناس دوست داشته از خودش روی وب بسازد بینهایت ارضایم می کند. آخرین ناشناسی که از باستان شناسی هویت وبلاگی اش لذت برده ام گلی است.