به دیگرانی می‌خندیم که خودمان هستیم


یک - آنتونی کوپر، نظریه‌پرداز اخلاق قرن هجدهم، با یاری گرفتن از مفهوم تسکین کمیک -Comic Relief- در جستاری درباره آزادی شوخی و بذله‌گویی می‌نویسد: جان‌های آزاد و طبیعی مردان هوشمند که در حبس یا سلطه باشند، راه‌های دیگری برای رهانیدن خود از قید و بند پیدا می‌کنند و با ادا درآوردن، سخره و دلقک بازی به نحوی از تنگنای خود بیرون می‌آیند تا از کسانی که آن‌ها را دچار محدودیت کرده اند انتقام بگیرند.
دو - این را کنار این حقیقت بگذاریم که در کمدی بر خلاف تراژدی، که پنجه در پنجه انداختن با هسته‌ی سخت زندگی و سرنوشت است، انسان از آن هسته سخت «می‌گریزد» و با استهزاء، کاستی‌های ناگزیر و بشری خود را وجه‌المصالحه قرار می‌دهد.
سه - و به همین دلیل من از تمام جوکهای سیاسی -به فرم آشنای مسیج‌های موبایلی- بیزارم، چرا که اغلب چیزی نیستند جز فرومایگیِ پاک کردن صورت مسئله و پاس دادن فرافکنانه‌ی کاستی‌های خود. حتی گریزگاهی آیرونیک هم نیستند، صرفن چرندند. تئوری کوپر با رفتار امروز ما، روزهای شکوه جمله‌های هجوآمیز، پذیرفتن سلطه، جور در می‌آید. جوک سیاسی در جامعه بسته، منتهای اظهار عجز است.
هجو شاید مولود سلطه باشد. سلطه ولی از مولود خود تغذیه می‌کند

پیشنهاداتی برای درک احمق‌ها

یکم
 ابله، وقتی کاغذ نقشه‌اش را گم می‌‌کند، با اعتماد به نفسی مثال‌زدنی می‌گوید: من که گفته بودم، دنیا از اول هم وجود نداشت.

دوم
حماقت را باید از استفاده‌ی لاقیدانه فرد ابله از پسوند عالی‌سازِ «ترین» برای صفت‌های خارج از عرصه فَکت شناخت. قطعیتی شک برانگیز برای قلب مفهوم؛
مثال: شاعران آنارشیست‌ترین کلمه‌بازانند. ایرانیان شارلاتان‌ترین ملت‌ها هستند. اینک، آن وعده داده شده‌ترین لحظه «رخداد» است. مقایسه کنید با جمله‌ی «نهنگ‌ها سنگین‌ترین موجودات زنده‌اند.» هیچ قضاوت شخصی در جمله آخر نیست چرا که از فکت می‌آید. فکت‌ها خونسردند. حکم صادر نمی‌کنند و قضاوت را به فاهمه‌ی مخاطب می‌سپارند.

سوم
ابله، یکسونگر است. برای او نقل قول سپری ست تا «ترین»هایش را پشت آن پنهان کند و همین نقل قول‌ها اغلب دُمی هستند، شاهد روباه. درهای راهگشایی‌اند در کوچه بن‌بست، ولی به شاهراه منتهی نمی‌شوند. سندی نیستند بر حقیقت‌گویی یا حقانیت گوینده/ناقل‌شان. نمی‌توان کسی را با آوردن قول از شخص ثالثی در گوشه رینگ گیر انداخت.
مثال بنیادین، کانت/هگل در مورد پیشینی/پسینی بودن آزادی:
کانت می‌گوید «نمی‌توانم این نظریه را بپذیرم که ملتی در حال نهادینه کردن آزادی‌های قانونی خود برای استفاده از آزادی به حد بلوغ نرسیده است.در چنین فرضی آزادی هرگز امکان استقرار نمی‌یابد و نهادین نخواهد شد، زیرا نمی‌توان برای آزاد زیستن بالغ شد اگر شخص قبلن آزادی را تجربه نکرده باشد. البته اولین تجربه‌های آزاد زیستن با ندانم‌کاری‌ها و خشونت‌ها همراه است و وضعیت ممکن است سخت‌تر و خطرناک‌تر از زمانی باشد که انسان تحت سلطه بوده.» او معتقد است قانونِ اساسیِ آزاد است، آزاد به مثابه امری پیشینی، که ملت‌ها را به بلوغ می‌رساند.
هگل چیز دیگری می‌گوید: «اشاره به وضع قانون اساسی برای ملتی، قبل از هر گونه تجربه،حتی اگر محتوای آن کم و بیش معقول هم باشد، دقیقن به منزله از یاد بردن این واقعیت است که قانون اساسی چیزی بیش از یک مخلوق ساده ذهن است. به همین دلیل است که تمام ملت‌ها باید آن قانون اساسی را داشته باشند که کم و بیش «متناسب» با وضعیت کل افراد آن مملکت باشد. ملت باید حقوق و وضعیت خود را در پرتو قانون اساسی «درک» کند. در غیر اینصورت قانون اساسی ممکن است به نحو انتزاعی وجود داشته باشد اما هیچگونه مفهوم و اعتباری برای ملت نخواهد داشت.» برای هگل، آزادی امری پسینی است که در تنظیم قانون اساسی بعد از تجربه تاریخی قرار می‌گیرد.
ابله، اما نخواهد پذیرفت که هر قولی، در نقلش جهت دار می‌شود- جهت ناقل را می گیرد- و با آن به هیچ نتیجه‌ای نمی‌توان رسید.

چهارم
ابلهان کوچک، مرید ابله بزرگند. ابله بزرگ، فی‌نفسه ابله است.

پنجم
انسان ابله، مکرر و مُصرانه حماقت می‌ورزد به نحوی که مفهوم حماقت، وارونه جلوه می‌کند. باقی انسان‌ها فقط اشتباه می‌کنند


سکشواليته: در برزخ سرکوب، پورنوگرافي و اضطراب ضدلذت

از آنجایی که ادامه متن طولانی شد و خواندنش سخت ، می توانید تمام آن را از اینجا دانلود کنید

سکشواليته: در برزخ سرکوب، پورنوگرافي و اضطراب ضدلذت - بخش پنجم


ادبیات: در ستایش از سکشوالیته

با خوانش متون کلاسیک و جدید ادبی، زبان، شبکه­ای از دلالت های جنسی را برای فرآیند استعاره سازی امیال و اندام ها سامان می دهد. این فرآیند استعاره سازی اندام ها و امیال، در مرز میان خواست غریزی و هرمنوتیک عرفانی در نوسان است. زبان اگر چه استوار بر دلالت های پایان ناپذیر است و این نوسان یک امر بنیادین زبان به حساب می­آید، اما مبنای هرمنوتیکی ادبیات کلاسیک فارسی تعیین معناها، گشودن رمزها و کدهای زبانی، ساده سازی ابیات به منظور رسیدن به معنای حقیقی و در نهایت تقلیل زبان به مثابه شبکه­ای از دلالت ها به امر نمادین و استعاری است. زبان میان میل و معنا، میان امر نمادین و نشانه های غیر قابل تقلیل در درون ادبیات کلاسیک در گردش است. خواست سیاسی و اجتماعی، زبان را به شبکه ی نشانه های انتزاعی فرا می خواند، تا نشانه ها در بازی آزاد دلالت و میل نیفتد و چرخش معنا با واژگان قابل فهم عمومی آماده ی نظارت و کنترل باشد. چنان که رویکرد در فرآیند خوانش، پرهیز از " کج فهمی" و آشکار کردن معنای اصلی متن، به عنوان پرنسیپ های فهم ادبیات کلاسیک به حساب می آیند. اما زبان با استفاده از این غفلت مدوام خوانش ادبیات کلاسیک، گریزگاه های متعددی برای بازی آزاد میل و دلالت ساخته است. میل چون هوس و عطش پایان ناپذیر، دلالت را به دنبال خود، به گوشه های ناآشنای زبان می کشاند. ولی ادبیات کلاسیک شعر فارسی به گونه ای در درون زبان ابداع شده است که مانع بازیگوشی میل و نشانه می شود. زیرا این ادبیات گریزگاهی در برابر دستگاه های سانسور و نظارت در اختیار ندارد تا میل نه چون بزهکار با نقاب از برابر این دستگاه ها بگذرد. اما به راستی این یک پرسش است که چرا میان نشانه های زبانی که در قالب مجاز ها، تشبیه ها، استعاره ها طبقه بندی می شود، و معنا هایی که شاعران برای سخن و تخیل ادبی خود قایلند، اختلاف معنا وجود دارد؟
 شاعران کلاسیک در بستر نشانه های سکشوالیته، تخیل برای ستایش و فهم معشوق انتزاعی را می آفرینند. از این میل که در درون نشانه ها و تخیل اروتیکی عاشقانه جای دارد، به عنوان خواست حقیقی معنوی یاد می نمایند. ظرفیت این زبان به آن اندازه است که بر خلاف ظاهر فریبنده و انحرافی، میل عرفانی و حقیقتی معنوی را می تواند تبدیل به امر جذاب و سحر آمیز کند. جذابیت سکس هم در زبان و هم در نمایش رسانه ای به ناگزیر و برخلاف انتظار اخلاق متعارف، مبنای تخیل و پرستیژ زبان برای جذابیت های مکالمه ای و نمایشی را می سازد. ادبیات فارسی اوج تخیل عاشقانه در درون نظام نشانه شناخت سکشوالیته است، که از پذیرش نوع نظام زبانی خویش، ابا می روزد. البته به معنای این نیست که شاعران نوعی از مصلحت ادبی را به خاطر توجیه نظام زبانی و تخیل جنسی روی کار آوردند تا افکار عمومی و سلطنت بر علیه آنها به عنوان افراد مفسد، نشورد. در قصد این شاعران استعلای زبان به عنوان یک تمهید به روشنی دیده می شود. زیرا این استعلا اگر در زبان اتفاق نیفتد، سکشوالیته هم چون میل مشروع، ادبیات کلاسیک فارسی را تسخیر می کرد. تجربه های عرفانی و دینی این نوع از نظام زبانی غیراستعلایی را بر نمی تابد و از آن به عنوان "اقتدار نفس انحرافی" یاد می کنند. استعلای زبان به واسطه تقلیل ناپذیر ساختن زبان به میل و دلالت جنسی و هم چنان به واسطه به رسمیت شناختن تفسیر رسمی و اصطلاحی از زبان و مجموعه نشانه های زبانی، امکان پذیر گشت. برای همین در خوانش شعر کلاسیک فارسی باید رویکرد بر مبنای پرنسیبِِ "فهم معنای بنیادین متن" بر اساس اصطلاحات پذیرفته شده در فرآیند نقل و روایت تاریخی، استوار باشد.
تخیل جنسی اگر چه به دلیل نظام سازمان یافته معنایی ادبیات کلاسیک، از دلالت غریزی تهی گشت، ولی زبان این تخیل را در خود همچون امانت نگه داشته تا با از کار افتادن آن نظام کنترل معنایی، خصلت بیانی و دلالتیش را آشکار نماید. البته آشکار است که ادبیات کلاسیک فارسی در جایگاه فعلی، به واسطه هرمنوتیسم عرفانی، نشانه ها و تخیل جنسی اش را سرکوب می کند، ولی زبان با هستی مستقل در درون این نظام هرمنوتیکی، نمایش ستایش برانگیز میل، لذت و نمایش اندام های جنسی زنانه و مردانه است. فقط لازم است تا این نشانه های از کارافتاده به واسطه استراتژی جدید تفسیر، فعال گردد.
ادبیات کلاسیک با جا به جایی نظام استعاره ها، مجاز ها و تشبیه ها به سوی ادبیات متنوع راه یافت. به همین صورت تخیل و نشانه های جنسی نیز در این جابه­جایی دچار دگرگونی گشت. شاید مهمترین دگرگونی هویت یافتن تخیل جنسی زنانه و مردانه در زبان و سکوت در برابر امیال و تخیل جنسی در زبان باشد.

ادبیات عرفانی و تخیل جنسی فاقد جنسیت

در ادبیات کلاسیک بیان تخیل جنسی وعاشقانه مردانه و زنانه یکسان است. به همین خاطر میان همجنسگرایی و ناهمجنس خواهی به لحاظ ماهیت معنای زبانی نشانه ها، در تخیل شاعران تفاوت آشکاری دیده نمی شود. در این جا تنها اشاره به این نظر نیست که حتا شاعران زن برای بیان احساسات عاشقانه و جنسی از بیان مردانه استفاده کرده اند، بلکه ماهیت زبان ادبیات کلاسیک برای تخیل و نمایش اندام های جنسی زنانه آفریده شده است، فقط زبان با قرار گرفتن در بستر های متفاوت سیاسی به گونه یکسان در انواع تخیل جنسی آشکار گشته است. هم "غلامان و سپاهیان ترک" و هم "کنیزکان بیشمار زیبا روی" در قالب استعاره ها و تشبیه های جنسی و عاشقانه ی همسان نمایش یافته اند. اما، درکلیت فضای زبانی اشاره به زنانگی استعاره ها، تشبیه ها و دیگر نشانه های زبانی دارد. ولی، این عدم تمایز ناشی از ابزاری شدن تخیل جنسی، دست کم گرفتن سکشوالیته به عنوان یک اصل در تخیل اندام های زنانه و مردانه، نمادین و استعاری شدن زبان در هرمنوتیسم عرفانی است.
 از آنجا که سکشوالیته نه همچون مفهوم مستقل، که چون استعاره فاقد جنسیت و تخیل زبانی جنسیتی ابداع گردیده، زبان به ناگزیر در نمایش اندام ها به صورت یکسان عمل کرده است. اصولا بایستی تمایز جنسیتی در تخیل جنسی را یک پدیده مدرن به حساب آورد که ناشی از طبقه بندی امیال و کردار جنسی به دو دسته همجنس خواهی و ناهمجنس خواهی می شود. زبان، علایق و معرفت عمومی را به صورت گزاره ها بیان می کند. از سوی دیگر وقتی قدرت بیان و تخیل شاعرانه معطوف به "موقف ادبی شاعر" و پیشرفت او در دربار بوده است، پس چگونگی جنسیتی تخیل جنسی در موقعیت مغشوش و فراموش شده قرار می گیرد. از آنجا که تمام تخیل جنسی و عاشقانه ادبی به عنوان مجاز های استعلایی و مدخلِ بر " عشق حقیقی" قلمداد می شود، پس تمایز جنسیتی تخیل جنسی، به عنوان "دسته بندی ناگزیر" برای شاعران به حساب نمی آمده است. مجموعه توصیف های جنسی و عاشقانه برای مردان و زنان به صورت یکسان قابل فهم بوده یا حداقل شواهد این واقعیت را نشان می دهد. با جابه جایی ادبی به واسطه تقلید از ادبیات غربی، این تمایز هم چون آگاهی سیاسی برای شاعران، به ویژه برای شاعران زن مطرح گردید. عدم تمایز زبانی پیش از آن که محصول عدم کارایی زبان تلقی شود، نوعی از تمهید مردسالارانه به حساب آمد که به دلیلی احساس مالکیت خصوصی نسبت به نمایش وتخیل اندام های زنانه، روی داده است. البته، با این استدلال نمی توان از خرد مردسالاری چشم پوشی کرد که تخیل و نشانه های جنسی زنانه را حذف کرده است. اما، حتا اگر این میل به سود ادبیات زنانه کنار زده شود، زبان قادر به انجام این کار نیست، زیرا تجربه طولانی، تضاد میان ادبیات زنانه و زبان آفریده است، یا حداقل زبان چنان گیچ و در مانده است که این ادبیات را از خود می رماند. با نقد عدم تمایز زبانی جنسی، به صورت جهشی نمی توان یک زبان مصنوعی را ساخت. روان زبان هم چنان مقاومت خواهد کرد؛ زیرا روان زبان یک وهم نیست، به شدت ادبیات را در زیر کنترلش دارد. از سوی دیگر نقد عدم تمایز به عنوان یک امر رادیکال در گفتمان ادبی مطرح است که با سرکوب سیاسی مواجه می شود.
 کلاسیسم تخیل جنسی ادبی، ناشی از سامانه های کنترل نمایش سکشوالیته در تمام عرصه ها و نهاد های حوزه عمومی است. به همین خاطر ادبیات معاصر با سکوت از کنار تخیل جنسی در حوزه امیال عاشقانه می گذرد. با خوانش ادبیات معاصر، بر اساس یک طبقه بندی مصنوعی، فاصله میان میل جنسی و میل عاشقانه، میان تخیل جنسی و تخیل عاشقانه دیده می شود. زیرا زبان نمی تواند پاکیزگی ناشی از استعلای سامانه های نظارت و تنبیه را به خطر اندازد. زبان با گزینش نشانه ها و شیوه ی بیان، فاصله را هم چنان حفظ می کند. ادبیات کلاسیک به دلیلی استعاری ساختن اندام ها و تخیل جنسی، می توانست فاصله را میان تخیل جنسی و تخیل عاشقانه- عارفانه ایجاد کند، اما ادبیات معاصر به خاطر تهی شدن از ادبیات عرفانی، شکنجه یک نوستالژی را بر دوش دارد. این نوستالژی به ناگزیر تا زمانی می ماند که ادبیات کلاسیک بخشی از ویرانی تخیل جنسی و زبان تنها انعکاس این ویرانی باشد.
با این تحلیلی که از عدم تمایز زبانی و تفاوت میان میل جنسی و میل عاشقانه صورت گرفت، این نکته روشن است که با تمام این حرف ها، ادبیات به دلیل شکوه و قدرت زبان، حوزه ستایش برانگیز نمایش سکشوالیته است. چون ادبیات مدخلِ بر حقیقت های معنوی است، حتا ادبیات معاصر که این چنین مقامی برای خود قایل نیست، به سادگی در روند باسازی تخیل انتقادی کمک می نماید. در تحلیل ادبیات معاصر، اروتسیم دیگر در طبقه بندی استعاره ها و مجاز های استعلایی جای نگرفته و هویت مستقل و جسارت آمیز را به خود منتسب می داند. در این جا به فوکو به ناگزیر نزدیک می شویم که سیاست رادیکال زبان، همین بیان سکشوالیته به رغم مسکوت گذاشتن آن در حوزه عمومی است. سیاست رادیکال زبان که سوژه را از سطح تخیل به سطح بیان فرود می آورد، در برابر استراتژی پیچیده سیاسی سرکوب در مورد جنسیت قرار می گیرد و به گفته فوکو مقرارت این استراتژی به آن اندازه ناقص است که اثرهای منفی ممنوعیت با اثر های مثبت تحریک متعادل می شود. (16)

 با پاسخ به یک پرسش، گسست رادیکال میان ادبیت کلاسیک و جدید اتفاق می افتد. اگر زبان و تخیل عاشقانه از سکشوالیته حرف می زند و با مخاطب ارتباط بر قرار می کند، پس چرا این زبان به صورت دگرگونه تعبیر و تفسیر شود؟ مگر نه این است که نشانه ها به لحاظ ماهیت و صورت آشکار و مشخص است؟
 اما نکته ی قوت آن تعادل ناساز که فوکو از آن حرف می زند، در این است که نمایش اندام ها و تخیل جنسی در ادبیات کلاسیک به دلیل استعاری شدن استعلایی اندام ها و تخیل جنسی امکان پذیر گشته است، ولی ادبیات معاصر، به دلیل نداشتن منابع و مشروعیت استعلایی که ناشی از تجربه های معنوی صوفیانه- عارفانه می شود، از کنار این مساله با "سکوت" می گذرد. "سکوت" ادبیات معاصر از همین اکنون غیر قابل توجیه است؛ زیرا مشروعیت استعلایی ادبیات کلاسیک دیگر در ادبیات معاصر وجود ندارد. این ادبیات از مساله ی رادیکالی که برابرش قرار دارد با خبر است. اگر سکشوالیته در گذشته به تعبییر بودریار یک وانموده بیش نبوده یا یک استعاره جذاب معنوی، پس ادبیات معاصر منابع مشروعیت این استعاره متعالی را از کجا می آورد؟ و اگر این منابع را در اختیار ندارد، پس چطور از اندام های زنانه و اغوای جنسی حرف می زند؟ البته این نظر نیز مطرح است که اگر امروز ادبیات معاصر به سادگی از امیال اروتیکی و اندام های زنانه سخن میزند، از "شگرد ارجاع به نوستالژی و ادبیت کلاسیک" استفاده میکند؛ یا به لحاظ روانی، ادبیات معاصر یک افزوده بیش بر ادبیات کلاسیک به حساب نمی آید، و اگر نه به سادگی، تخیل و اندام های جنسی در معرض سانسور و طرد قرار می گرفت. ولی با آن هم همان گونه که در بالا اشاره کردم ادبیات جدید ظرفیت گسست را به دلیل نداشتن منابع مشروع ادبیات کلاسیک در باب استعاره سازی استعلایی امیال و اندام های زنانه، دارد.

منابع
16) ایران: روح یک جهان بی روح( و نه گفتگو با میشل فوکو/نیکو سرخوش و افشین جهاندیده/ ص92

سکشواليته: برزخ سرکوب، پورنوگرافي و اضطراب ضدلذت - بخش چهارم


نمایش رسانه­ای سکشوالیته:حافظه اضافی برای تخیل جنسی

در درون اقتصاد رسانه ای، اندام های زنانه و نمایش جنسی زنانه، بر اساس نظام کالایی بازار تعریف می شود. تمام آنها همچون کالایی برای مشتریان- مخاطبان رسانه ها- است که سود به عنوان اصل ارزشدهی به کالا، اولویت داده می شود؛ و در این وضعیت، کدام چرخشی در موقعیت اندام های جنسی زنانه و نمایش آن به خاطر نقد گفتمان سرکوب و نظارت جنسی روی نمی دهد. همچنان اندام ها و نمایش جنسی، همچون وسوسه ای مخاطبان را در پای ماهواره ها، تلویزیون ها، فیلم و ویدیو و اینترنت، برای دست یافتن به لذت می نشاند. "وسوسه" به لحاظ ماهیت تنها برای مخاطبان سرکوفته، فضای مشروع تخیل جنسی را نمی سازد، بلکه با یادآوری غریزه و تمایل، تدوام فعالیت، انگیختگی و سر خوشی جنسی را برای تمام افراد فراهم می سازد. "وسوسه" و "کالایی شدن"، رسانه ها را در پی این می اندازد که تمام نشانه های جنسی را تا بی نهایت انتشار دهند. دیالکتیک این انتشار در آن است که حوزه عمومی- جایگاه ممنوع رسوخ سکشوالیته- به ناگزیر نشانه های جنسی را به عنوان یک کالای بازرگانی می پذیرد و به دلیل فضا های مجازی جنسی، در حوزه خصوصی افراد نیز کشانده می شود. زیرا خانواده که بنیاد های اخلاق متعارف را محکم نگه میدارد، به این دل خوش است که نشانه های جنسی رسانه ای و فضا های مجازی آن، واقعیت ندارند. به همین خاطر فیلم و سریال هایی که نمود های برهنه از روابط، نمایش اندام های تحریک کننده اما پوشیده و دعوت به تجربه بدن ها و لذت ها دارند، بدون سانسور در حوزه خصوصی راه پیدا می کنند. انتشار نشانه ها در حوزه خانواده به معنای متقاعد ساختن افراد به تغییر رویه های جنسی نیست، بلکه نخستین واکنش و نشانه ی تغییر رویه ها، کم کردن حساسیت و رسوخ تخیل جنسی و منابع تقویت آن در حوزه خصوصی و عمومی است.

 به غیر از انشتار نشانه ها ونمایش اندام ها در رسانه ها، هر گونه نمایش در وضعیت موجود به معنای نمایش زنانگی است. زیرا بیرون از رسانه ها زن حق نمایش اندام ها و جذابیت های جنسیش را ندارد. نرینگی به دلیل عدم جذابیت تبلیغاتی و کالایی از این نمایش بهره ی گسترده ندارد. زیرا، فراموش نکنیم در حوزه عمومی، سکشوالیته مرد سالار چگونگی و هویت انتسابی نمایش ها را تعیین می کند. حد و مرز نمایش اندام ها به وسیله نرینگی و در چارچوب ارزشهای محافظه کار و غیر پویا تعیین گردیده، و این حد و مرز ها فردیت و اراده ی زنانه را به رسمیت نمی شناسد. حالا اگر نرینگی تا اندازه ای با نمایش رسانه ای اندام ها و تمایلات جنسی زنانه و مردانه مماشات می کند، این مماشات ناشی از نگاه مردانه به نمایش رسانه ای می شود. این نمایش به دو گونه می تواند پا را از حد و مرزهای موجود فراتر بگذارد. یکی، به دلیل تزویر دایمی نرینگی است که در بالا از آن به پارادوکس تمایل و ارزش یاد شد، و دوم، به باور نرینگی، این نمایش، یک نمایش واقعی از اندام ها و کردار جنسی نیست. اندامهای زنانه، تنها در سطح تصویر باقی مانده، و حوزه عمومی از وجود این نشانه ها پاک است. سوژه مردسالار بی میل نیست که رسانه ها بدون این که او را با کدام تناقض ارزشی مواجه کنند، به نمایش اندام ها و جذابیت های جنسی بپردازند. انگار، این نمایش ها برای ارضای تمایلات مردانه به مصرف می رسد و باید هم چنان دوام داشته باشد. اما این به آن معنا نیست که فضای مجازی رسانه ها در حوزه عمومی راه پیدا کرده و به عنوان یک اصل پذیرفته شود. زیرا هر نمایش که در آن تمایلات و تخیل جنسی زنانه به عنوان یک امر مستقل و خارج از نظارت مردانه مطرح شود، قابل حذف است. به خاطر آن که تمایلات و تخیل جنسی زنانه بخشی از مالکیت مردانه است و باید به دلیل خصوصی بودن مالکیت از حوزه عمومی حذف گردد. بخشی از حذف نشانه­شناخت زنانگی، حذف نمایش اندام های زنانه در قالب نظام پوشاک و آرایش است که نظام لباس و چگونگی آرایش زنانه، به مرد سالاری کمک می نماید تا نظم سلطه جویانه اش را حفط کرده و مردسالاری، مالکیت خصوصی بر نمایش جنسی زنانه را در کنترل خویش داشته باشد.
اولین هجوم رسانه ها به نظام پوشاک و آرایش زنانه مردسالار است. آنها به خوبی می دانند که در این نظام، جذابیت جنسی که مردسالاری از آن به عنوان خصلت روسپیگری زنانه یاد می کند، مد نظر گرفته نشده است. زیرا، با نظام آرایش و پوشاک مرد سالار اندام های زنانه و تمایلات جنسی نمی تواند به عنوان یک کالا یا یک وسوسه ی عمومی در بیایند. زیرا در اقتصاد رسانه ای، مصرف کنندگان، مردان و زنان بیشماریند که به لحاظ ارزشی اگر چه در حوزه عمومی به خصوصی بودن اندام ها و تمایلات جنسی باور دارند، ولی باز هم به صورت متناقض، خواهان این نمایش رسانه ای وسوسه انگیزند. رسانه هایی که با دنیای آزاد سر وکار دارند، این محدودیت را برای کالایی ساختن و نمایش زنانگی ندارند. به هر حال نظام سکشوالیته مردسالار، دوخصلت نمایش را در رسانه ها نمی تواند انکار کند: اول اندام های جنسی قابل نمایش، دیگر به حوزه خصوصی و برای افراد معدود، تقلیل نمی یابد؛ و دوم نظام آرایش و پوشاک به سوی جذابیت زنانه و نمایش اندام های تحریک­آمیز برای مصرف مردان و زنان در حوزه عمومی و خصوصی پیش می رود.
بدون شک تمام این دلایل به معنای این نیز هست که اجتماع در برابر این گونه نمایش از خود واکنش نشان می دهد. اما مجموع واکنش ها به شدت پراکنده و بسی طنز­آمیز است. به صورت طبیعی وظیفه پاسداری از اخلاق عمومی و مجموع میراث های ارزشی بر دوش دولت است. دولت به صورت خشونت بار برای مبارزه با پدیده هایی که اخلاق عمومی را به انحراف می کشاند، مبارزه می نماید. به همین خاطر محور تلاش های نهاد ها و گفتمان های رسمی تیوریزه کردن عمومیت روش ها و خواست ها در قالب اقتدار و خشونت دولتی است.  در کنار اعمال خشونت بار دولت و واکنش تند نهاد های مذهبی، موجی از پروپاگندا و تبلیغات در جامعه به راه می افتد تا مردم قانع شوند ارزش ها و میراث های فرهنگی آنها در خطر است و با همکاریشان، با پدیده های انحرافی مبارزه صورت گیرد. تا اکنون این مبارزه در زیر نام "تهاجم فرهنگی" ادامه داشته و با وجود شکست پروژه مبارزه با تهاجم فرهنگی، هنوز محور تبلیغات ، گفتمان کلاسیک جلوگیری از تغییرات فرهنگی با رویه افلاطونی است: هرتغییر منجر به فساد می شود.
نهاد دولت از یک سو برای مبارزه با پدیده های جنسی به نیابت از اجتماع به نبرد بر می خیزد، ولی سازوکار های کنترل و مجازات نمی تواند انتشار رسانه ای سکشوالیته را به دلیل جهانی شدن ارتباطات، کنترل نماید. سختگیرترین حکومت ها به لحاظ مبارزه فرهنگی مانند حکومت ایران، جریان قوی از "زیر زمینی شدن کالا های سکس" را تقویت نموده اند. اگر چه با خشونت تمام این حکومت حوزه عمومی را از مظاهر سکشوالیته در امان نگه داشته، اما تمام پدیده های ممنوع به صورت گسترده و زیر زمینی در حال انتشارند .
 چالش اصلی که دولت نمی تواند به نمایندگی از محافظه کاری مسلط به آن پاسخ بگوید، جذابیت فوق العاده ی رسانه ها و وسوسه فراگیر سکس در قالب تبلیغات و نظام پوشاک و آرایش رسانه ای است. خانواده به عنوان حوزه کنترل و نظارت، ورود کالاهای رسانه ای را با سانسور و سختگیری اندک به دلیل صمیمت و عاطفی شدن روابط، آسان می سازد. ماهواره ها، شبکه های تلویزیونی، اینترنت، فیلم ها با زبان اصلی و با زیر نویس، تغییر در پوشاک و آرایش به منظور جذابیت جنسی و ... در درون اقتصاد خانواده به مصرف می رسد. تبلیغات و تلاش های نهاد دولت و دستگاه های فرهنگی آن در محافظت از خانواده، در این نقطه با شکست مواجه می شود، بدون این که تجدید نظری در رویه های کیفری و تبلیغاتی نهاد ها صورت بگیرد. به راستی این پرسش بسیار مهم است چرا دولت به مثابه نهاد پاسدار اخلاق عمومی نمی تواند شهروندانش را قانع نماید که رویکرد آنها به رسانه ها چه ضربه­ی بزرگی به اخلاق عمومی می زند؟ البته ایدئولوگ های مذهبی حکومت، وقتی با این پرسش رو به رو می شوند، صحبت از ضعف عمومی اخلاق و گسترش حوزه های انحراف و سستی مذهب می کنند، ولی به دلیل گسترده بودن تمایلات اجتماعی، این داوری ها بسیار کلی و فاقد تاثیرگذاری به نظر می رسد. البته پرسش بزرگتر که در گستره ی فلسفه سیاسی مطرح می شود این است که در این گونه رویکرد ها، آیا دولت آن نهاد مناسب و مشروع است که بتواند میل شهروندان را در چارچوب قواعد و ساختار ها تابع یک نظم دلخواه و متعالی ارزشی نماید؟ دولت با کدام مکانیزم با خواست و اراده شهروندان خود به مکالمه و مبادله نظر می پردازد تا شهروندان چرخش ها و تغییرات را در حوزه علایقشان بازگو نمایند؟ رویه های عام ابراز علایق عمومی که بیشتر در گفتمان دموکراسی مطرح است، به دلیل توتالیتاریسم دولت و اجتماع در کشور ما به آسانی قابل اجرا به نظر نمی رسد. فرآیند از خود بیگانگی دولت که حاصل فاصله میان اراده دولت پدرسالار و علایق عمومی شهروندان می باشد، منجر به تقلیل علایق آنها به فرامین حکومتی و قواعد عرفی می گردد؛ بدون این که این علایق از خود بیگانه شده، خاستگاهی در میل آزادانه شهروندان داشته باشد. این نظر پرسش بعدی را نیز مطرح می نماید که اگر تضاد در بستر علایق عمومی تا این حدی از آگاهی برسد، ارتجاع و تمامیت­خواهی دولت به ناگزیر در یک انقلاب خونین یا در انقلاب های مخملی سرنگون می گردد. اما، مجموعه ی از خواست ها در درون اراده و خواست سیاسی مطرح نمی شود تا در حوزه علایق عمومی رویکرد ها و گفتمان های بدیل و انتقادی شکل بگیرد.