یکم
ابله، وقتی کاغذ نقشهاش را گم میکند، با اعتماد به نفسی مثالزدنی میگوید: من که گفته بودم، دنیا از اول هم وجود نداشت.
دوم
حماقت را باید از استفادهی لاقیدانه فرد ابله از پسوند عالیسازِ «ترین» برای صفتهای خارج از عرصه فَکت شناخت. قطعیتی شک برانگیز برای قلب مفهوم؛
مثال: شاعران آنارشیستترین کلمهبازانند. ایرانیان شارلاتانترین ملتها هستند. اینک، آن وعده داده شدهترین لحظه «رخداد» است. مقایسه کنید با جملهی «نهنگها سنگینترین موجودات زندهاند.» هیچ قضاوت شخصی در جمله آخر نیست چرا که از فکت میآید. فکتها خونسردند. حکم صادر نمیکنند و قضاوت را به فاهمهی مخاطب میسپارند.
سوم
ابله، یکسونگر است. برای او نقل قول سپری ست تا «ترین»هایش را پشت آن پنهان کند و همین نقل قولها اغلب دُمی هستند، شاهد روباه. درهای راهگشاییاند در کوچه بنبست، ولی به شاهراه منتهی نمیشوند. سندی نیستند بر حقیقتگویی یا حقانیت گوینده/ناقلشان. نمیتوان کسی را با آوردن قول از شخص ثالثی در گوشه رینگ گیر انداخت.
مثال بنیادین، کانت/هگل در مورد پیشینی/پسینی بودن آزادی:
کانت میگوید «نمیتوانم این نظریه را بپذیرم که ملتی در حال نهادینه کردن آزادیهای قانونی خود برای استفاده از آزادی به حد بلوغ نرسیده است.در چنین فرضی آزادی هرگز امکان استقرار نمییابد و نهادین نخواهد شد، زیرا نمیتوان برای آزاد زیستن بالغ شد اگر شخص قبلن آزادی را تجربه نکرده باشد. البته اولین تجربههای آزاد زیستن با ندانمکاریها و خشونتها همراه است و وضعیت ممکن است سختتر و خطرناکتر از زمانی باشد که انسان تحت سلطه بوده.» او معتقد است قانونِ اساسیِ آزاد است، آزاد به مثابه امری پیشینی، که ملتها را به بلوغ میرساند.
هگل چیز دیگری میگوید: «اشاره به وضع قانون اساسی برای ملتی، قبل از هر گونه تجربه،حتی اگر محتوای آن کم و بیش معقول هم باشد، دقیقن به منزله از یاد بردن این واقعیت است که قانون اساسی چیزی بیش از یک مخلوق ساده ذهن است. به همین دلیل است که تمام ملتها باید آن قانون اساسی را داشته باشند که کم و بیش «متناسب» با وضعیت کل افراد آن مملکت باشد. ملت باید حقوق و وضعیت خود را در پرتو قانون اساسی «درک» کند. در غیر اینصورت قانون اساسی ممکن است به نحو انتزاعی وجود داشته باشد اما هیچگونه مفهوم و اعتباری برای ملت نخواهد داشت.» برای هگل، آزادی امری پسینی است که در تنظیم قانون اساسی بعد از تجربه تاریخی قرار میگیرد.
ابله، اما نخواهد پذیرفت که هر قولی، در نقلش جهت دار میشود- جهت ناقل را می گیرد- و با آن به هیچ نتیجهای نمیتوان رسید.
چهارم
ابلهان کوچک، مرید ابله بزرگند. ابله بزرگ، فینفسه ابله است.
پنجم
انسان ابله، مکرر و مُصرانه حماقت میورزد به نحوی که مفهوم حماقت، وارونه جلوه میکند. باقی انسانها فقط اشتباه میکنند
ابله، وقتی کاغذ نقشهاش را گم میکند، با اعتماد به نفسی مثالزدنی میگوید: من که گفته بودم، دنیا از اول هم وجود نداشت.
دوم
حماقت را باید از استفادهی لاقیدانه فرد ابله از پسوند عالیسازِ «ترین» برای صفتهای خارج از عرصه فَکت شناخت. قطعیتی شک برانگیز برای قلب مفهوم؛
مثال: شاعران آنارشیستترین کلمهبازانند. ایرانیان شارلاتانترین ملتها هستند. اینک، آن وعده داده شدهترین لحظه «رخداد» است. مقایسه کنید با جملهی «نهنگها سنگینترین موجودات زندهاند.» هیچ قضاوت شخصی در جمله آخر نیست چرا که از فکت میآید. فکتها خونسردند. حکم صادر نمیکنند و قضاوت را به فاهمهی مخاطب میسپارند.
سوم
ابله، یکسونگر است. برای او نقل قول سپری ست تا «ترین»هایش را پشت آن پنهان کند و همین نقل قولها اغلب دُمی هستند، شاهد روباه. درهای راهگشاییاند در کوچه بنبست، ولی به شاهراه منتهی نمیشوند. سندی نیستند بر حقیقتگویی یا حقانیت گوینده/ناقلشان. نمیتوان کسی را با آوردن قول از شخص ثالثی در گوشه رینگ گیر انداخت.
مثال بنیادین، کانت/هگل در مورد پیشینی/پسینی بودن آزادی:
کانت میگوید «نمیتوانم این نظریه را بپذیرم که ملتی در حال نهادینه کردن آزادیهای قانونی خود برای استفاده از آزادی به حد بلوغ نرسیده است.در چنین فرضی آزادی هرگز امکان استقرار نمییابد و نهادین نخواهد شد، زیرا نمیتوان برای آزاد زیستن بالغ شد اگر شخص قبلن آزادی را تجربه نکرده باشد. البته اولین تجربههای آزاد زیستن با ندانمکاریها و خشونتها همراه است و وضعیت ممکن است سختتر و خطرناکتر از زمانی باشد که انسان تحت سلطه بوده.» او معتقد است قانونِ اساسیِ آزاد است، آزاد به مثابه امری پیشینی، که ملتها را به بلوغ میرساند.
هگل چیز دیگری میگوید: «اشاره به وضع قانون اساسی برای ملتی، قبل از هر گونه تجربه،حتی اگر محتوای آن کم و بیش معقول هم باشد، دقیقن به منزله از یاد بردن این واقعیت است که قانون اساسی چیزی بیش از یک مخلوق ساده ذهن است. به همین دلیل است که تمام ملتها باید آن قانون اساسی را داشته باشند که کم و بیش «متناسب» با وضعیت کل افراد آن مملکت باشد. ملت باید حقوق و وضعیت خود را در پرتو قانون اساسی «درک» کند. در غیر اینصورت قانون اساسی ممکن است به نحو انتزاعی وجود داشته باشد اما هیچگونه مفهوم و اعتباری برای ملت نخواهد داشت.» برای هگل، آزادی امری پسینی است که در تنظیم قانون اساسی بعد از تجربه تاریخی قرار میگیرد.
ابله، اما نخواهد پذیرفت که هر قولی، در نقلش جهت دار میشود- جهت ناقل را می گیرد- و با آن به هیچ نتیجهای نمیتوان رسید.
چهارم
ابلهان کوچک، مرید ابله بزرگند. ابله بزرگ، فینفسه ابله است.
پنجم
انسان ابله، مکرر و مُصرانه حماقت میورزد به نحوی که مفهوم حماقت، وارونه جلوه میکند. باقی انسانها فقط اشتباه میکنند