در نقد هويت جمعی

فاتح شدم
خود را به ثبت رساندم
خود را به نامی در یک شناسنامه مزین کردم
و هستیم به یک شماره مشخص شد
پس زنده باد 678 صادره از بخش 5 ساکن تهران
دیگر خیالم از همه سو راحت است
آغوش مهربان مام وطن
پستانک سوابق پر افتخار تاریخی
لالایی تمدن و فرهنگ
و جق و جق جقجقه قانون ...

(فروغ فرخزاد- تولدي ديگر-اي مرز پر گهر)

***

هویت چیست و چه گونه پدید می‌آيد؟ هویت به مفهوم لغوی آن یعنی انطباق و همخوانی دو و یا چند چیز با همدیگر است.

به هنگامي كه مي‌گوييم هویت مرا "‌الف" و "‌ب" مي‌سازند، در این جمله این مفهوم نیز مستتر است كه به طور نمونه، "ت" و "ث" اجزاي تشكيل دهنده هويت من نيستند. به اين معنا كه من خود را فقط با "‌الف" و "‌ب" تداعی مي‌كنم و خود را در آن باز‌مي‌يابم. پس "ت" و "‌ث" در دايره هويت من نمي‌گنجند و من آن ها را به مثابه آن "‌ديگر" مي‌شناسم.

نخستین نتيجه‌يي كه در این جا میتوان گرفت، این است كه هیچ هویتی نمي‌تواند بدون تمایز وجود داشته باشد. تمايز مقوله­ی دروني شده و جز لاينفك هويت است. هويت در اشكال فردي و جمعي آن پديده ساخته شده است. هويت فردي ما در پيوند با هويت جمعي، از طريق اجتماع‌پذيري اوليه(خانواده) و اجتماع‌پذيري ثانوي كه عبارت از سنت‌هاي فرهنگي، هنجارها و ارزش‌هاي حاكم در جامعه باشد، شكل مي‌گيرد. اساس تمامي هويت‌هاي جمعي را سنت‌هاي فرهنگي، هنجارها و ارزش‌هاي حاكم در جامعه مي‌سازند. و اما بايد در نظر داشت كه سنت‌هاي فرهنگي، هنجارها و ارزش‌هاي مشترك، آنچنان كه ايدئولوژي‌پردازان و مدافعين آن بدان باور دارند، پديده‌هاي طبيعي و خودرو نيستند.

به هنگامي كه مي‌گوييم هويت جمعي پديده ساخته شده است، نبايد سهل‌انگارانه به اين نتيجه رسيد كه مي‌توانيم به دلخواه خود هويت توليد كنيم. ما فقط بر زميني مي‌توانيم هويت بسازيم و هويت توليد كنيم كه از پيشينيان به ارث برده‌ايم و آن چه را كه از پيشينيان به ارث مي‌بريم نه‌تنها در برگيرنده ارزشها، هنجارها و سنتهاي فرهنگي است، بلكه ابزار توليد و شيوه توليد را نيز در بر مي‌گيرد. تمامي هويت‌هاي جمعي ماقبل مدرن در سده‌هاي ميانه ريشه‌هاي ديني و متافيزيكي دارند و تنها با رشد روابط كالايي است كه هويت‌هاي جمعي، در روابط سرمايه‌داري اين‌جهاني(سكولار) مي‌شوند و در غرب در ايدئولوژي ناسيوناليسم و در هئيت هويت ملي دين­گونه مي‌شود. به این مفهوم که خلق حس تعلق و پایبندی فرد به يك فرهنگ خاص بدون پیش شرط­های مشخص و معین امکان پذیر نیست. حس تعلق به یک فرهنگ معين و حس یگانگی با جماعت تنها هنگامي مي‌تواند بارور شود كه بر عناصر فرهنگي مشترك و خويشاوند استوار باشد. عناصر مشتركی كه «ما» خود را در آن بازمي‌يابد و گذشته، حال و آينده خويش را در آن تداعي مي‌كند. در يك چنين روند هويت سازي است كه اسطوره‌هاي تاريخي يك قوم و جعل تاريخ به واقعيت استحاله مي يابد. هويت جمعي پديد نمي‌آيد، مگر آن كه در "حافظه تاريخي" يك جماعت «چيزهایي» حك گردند و «چيزهایي» به فراموشي سپرده شوند.

ارنست رنان، مورخ اديان، در سخنراني پر آوازه‌اش، اشاره به همين امر ياد شده در بالا مي‌كند. رنان شكل‌گيري "جماعت تصوري" را در چهارچوبِ دولت-ملت ها در قرن نوزده در اروپا مورد مطالعه قرار مي­دهد و مي‌نويسد: "فراموشي تاريخي و خطاي تاريخي عناصر اساسي براي تشكيل ملت است"

از آن جايی كه هويت ملي شاخه‌يي از هويت‌هاي جمعي و پديده كاملاً مدرن است، پرداختن به آن مجال ديگر مي‌طلبد.

در اين گفتار مختصر توجه اصلي من به هويت‌هاي جمعي به طور عمومي است.

به هنگامي كه سخن از هويت‌هاي جمعي در ميان است، به طور نمونه هويت ملي، هويت اتنيكي و يا هويت فرهنگي، منظور از آن انطباق و همخواني فرد با جمع و حل شدن وي در آن است. «ما» نيز هويت خود را در تمايز با «ديگر» مي‌يابد. در همين تمايز است كه مقولاتي چون «جذب و دفع» معنا مي‌يابند.

به عبارت ديگر: ايديولوژي‌هاي فرهنگ‌گرا با تمايز ميان "خود" و "ديگر" هر آن چه را كه "بيگانه" و "ديگر" مي‌شناسند، دفع و قلع و قمع مي‌كنند. پس نتيجه­ی ديگري كه در اين رابطه مي‌توان گرفت، اين است كه مفهموم سركوب جز لاينفك هويت‌هاي جمعي است. با چنين نگرشي مي‌توان ادعا كرد كه داعيه دفاع از هويت ملي در برابر هويت اتنيكي، كه در واقع امر شاخه‌هايي از هويت جمعي‌اند، توسل جستن از يك ايدئولوژي به ايدئولوژي ديگر است و از ماهيت سركوبگرانه­ی هويت ملي نمي‌كاهد، زيرا كه در هر دو مفهوم، جذب و دفع دروني شده است و از اين رو سركوبگر است. تصورات و ساخته‌هاي هويتيی كه بر اساس خون مشترك (بيولوژيكي)، زبان مشترك و سرنوشت مشترك شكل گيرند، خصيصهء سرشت‌گرايانه دارند؛ ولي بايد گفت كه همخواني فرد با جمع مي‌تواند ريشه در يك تجربه مشترك، به طور نمونه سركوب و ستم اجتماعي، داشته باشد.

نمونه ناب و آرماني هويت جمعي را كه بر مبناي "خون مشترك"، "زبان مشترك" و "سرنوشت مشترك" ساخته شد در آلمان شاهد بوده‌ايم.

بر زمینه اين گونه سياست و ايديولوژي هويت سازي بود- از پايين از جانب فيلسوفان، مورخين و اديبان و از بالا از جانبِ دولت- كه يهودستيزي، نژادباوري و فاشيسم در مقايسه با ديگر كشورهاي اروپايی تناور شد. سرزميني كه از ديدگاه روابط اقتصادي و سياسي در مقايسه با فرانسه و انگلستان عقب مانده بود ، افتخار ملي خويش را نه در ارزشهاي جهان­شمول و جمهوريت(فرانسه)، بل در "زبان ناب" و "نژاد ناب" مي‌جست.

برگرديم به موضوعي كه در بالا به آن اشاره شد: گفتيم كه همخواني فرد با جماعت مي‌تواند ريشه در يك تجربه مشترك داشته باشد. چنين هويتي بر محور يك آگاهي خاص، به طور نمونه هويت زنانه، مي‌چرخد و به همين دليل مي‌تواند پويا باشد. برعكس در تمامي ايديولوژي‌هاي اتنيكي و فرهنگ‌گرا كه رابطه مستقيم ميان اتنيك و ويژه‌گي‌هاي فرهنگي برقرار مي‌كنند- به طور نمونه گفته مي‌شود كه مسلمانان حامل تمدن بزرگ در تاريخ‌اند- و از اين طريق به توجيه برجستگي‌ها و برتري‌هاي فرهنگ خودي مي‌پردازند، همواره هويت فرهنگي خويشتن را از جانب فرهنگي ديگر در خطر مي‌بينند و به تغييرات فرهنگي به مثابه تهاجم بر فرهنگ خودي نگريسته مي‌شود.

چنين نگرشي به فرهنگ، كاملاً ايستا و جامد است، و به اين واقعيت تاريخي- اجتماعي كه فرهنگ كاملاً پديده مختلط است، خط بطلان مي‌كشد. فرد در اين ايديولوژي به مثابه حامل خصايل جمعي جلوه مي کند كه از هر گونه "خود بودن" تهي مي‌باشد و به قول فينكل كراوت، نه نامي دارد و نه چهره‌اي و به همين دليل هر لحظه با فرد ديگري قابل تعويض است. جاي اراده فرد را اراده جمعي و هويت جمعي مي‌گيرد و بدين‌سان او را از برداشتن بار مسؤوليت نيز مي‌رهاند- و اما، بايد توجه داشت که فرديت شكل كليت اجتماعي را به خود مي‌گيرد. به عبارت ديگر جماعت شكل فرد را به خود مي‌گيرد، افرادي كه در يك "جسم واحد" زيست مي‌كنند و عمل مي‌كنند.

به اختصار مي‌توان گفت كه خصيصه و گرايش اصلي ايديولوژي و سياست‌هاي هويت جمعي در يكسان سازي كثرت‌ها نهفته است.

توجه اصلي يكسان سازي‌ها به روابط افقي در جامعه است و نه روابط عمودي، يعني روابط قدرت. به اين مفهوم كه يكسان سازي‌ها از هر گونه تفاوت جنسي و اجتماعي در جامعه صرف نظر مي‌كند. به همين دليل پاره‌­اي از منتقدين بدين باورند كه حتي اگر هويت جمعي بر اساس يك آگاهي شكل گرفته باشد، باز هم مفهوم " جذب و دفع‌" را با خود حمل مي‌كند و از روابط قدرت چشم مي‌پوشد.

به همين دليل بعضي از نظريه پردازان بسيار مهم و جدي در اين زمينه كوشيده‌اند كه در تحليل‌هايشان اين مقوله را از ريشه ابطال كنند و يا طرحي را پي‌ريزند كه مفاهيم " جذب و دفع‌" در آن دروني نشده است.

در آخر اینکه: در اين نوشته مختصر كوشيدم تا رابطه‌اي را كه ميان هويت و تمايز وجود دارد، نشان دهم. به اين مفهوم كه هيچ هويتِ بدون تمايزی از آن "ديگر" نمي­تواند وجود داشته باشد. هويت‌هاي جمعي به طور عموم پديده‌هاي ساخته شده­اند كه با تمايز خويش از آن "ديگر" جمع همگون مي‌آفرينند و از تفاوتهاي اجتماعي و جنسي، يعني روابط قدرت، در جامعه چشم مي‌پوشند.

جذب و دفع ركن اصلي تمام هويت‌هاي جمعي است و يكي از نقاط تقاطع ميان ناسيوناليسم، فاشيسم و نژادباوري مي‌باشد. به عباره ديگر جذب و دفع عنصر مشترك در هر سه ايديولوژي است. از آنجايی كه سنتهاي فرهنگي، هنجارها و ارزش­ها دستاورد كنش انسان­ها در يك جهان مشترك است، هرگونه پاكسازي فرهنگ به مفهوم اعدام آن است، زيرا كه فرهنگ تنها هنگامي بارور مي‌شود كه عناصر فرهنگي "غير خودي" را بپذيرد. استحاله فرهنگ به يك واحد ثابت، يعني نگرش ايستا و جامد به فرهنگ، در گفتمان فرهنگ‌گرا همان كاركردي را بر عهده مي­گيرد كه واژه "نژاد" در گفتمان نژادباورانه بيولوژيك. با در نظرداشتن آن چه شرح دادم، می­توان گفت كه هدف و كاركرد اجتماعي هويت جمعي در ايديولوژي فرهنگ‌گرا ايجاد سازگاری ميانِ فرد و جماعت است و در نهايت امر بر منافع حاكميت و ساختارهاي اجتماعي پرده مي‌كشد و به آن استحكام مي‌بخشد.

2 comments:

shirin said...

سلام
خوشحالم از آشناییتون و ممنون به خاطر نظر ارزشمندتون شما به دوستان وبلاگی من اضافه شدید
فقط در آدرس کافه جامعه شناسی یک تغییر کوچیک ایجاد شده در صورت اماکن لطف کرده تصحیح نمایید
میخوانمتان
:)

شیرین کریمی said...

پس با این تفاسیر میشه گفت ریشه بسیاری از عقب ماندگیها در همین اصرار داشتن بر حفظ هویت جمعی بوده در این مورد این یادداشت را بخوانید
http://tabatabaie.blogfa.com/post-144.aspx